۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه

دیروز هوا عالی‌ بود و برایِ اولین بار بدونِ ژاکت حتی یه پوششِ سبک بیرون رفتم، گرم و شرجی، رطوبت بالا.
 برنامه ناهارِ گروهمون رو تو دانشکده داشتیم. سالی‌ ۳-۲ بار این برنامه هست که گاهی هم خونه مونیک، ایو (اسیستانِ مونیک) یا کرم (یکی‌ دیگه از اساتیدِ گروه که تونسی هست) برگزار میشه. به نیتِ آشنائیِ بیشتر، دانشجوهایِ قدیمی‌ و جدید، کار‌آموز‌ها که تابستون برایِ گذروندن تو آزمایشگاهِ گروه از کشورهایِ مختلف میان.

خیلی‌ خوبه، هر کس یه چیزی میآره از پیش غذا، سالاد، دسر، آبمیوه، شراب، نون و غذایِ اصلی‌. من همیشه غذایِ اصلی‌ میبرم، همه هم تا اینجا دوست داشتند، عدس‌پلو با همه مخلفات، والک‌پلو با مرغ، کلم‌پلو شیرازی، سالاد ماکارونی، و ... برایِ دیروز گفته بودم که: اسپاگتی‌ به سبکِ ایرانی! اینجا معمولاً موادِ ماکارونی رو آماده میکنند، و خودش رو هم میجوشونند بعد که آماده شد آبکش میکنند و مثلِ پلو خورش خوردنِ ما، ماکارونی رو با اون مواد میخورند. 

خلاصه دیروز از صبح موندم خونه ساعت ۹:۴۵ رفتم فروشگاهِ عربِ سرکوچه که گوشت چرخ‌کرده بگیرم که هنوز باز نکرده بود. تو این فاصله، یه چرخی زدم تو یکی‌ دو تا فروشگاهِ محل، حسِّ خوبی‌ بود، مثلِ خانمهایِ خانه دار فارغ از هر دلمشغولیِ کار و پروژه به ویترینها نگاه کردم تا ساعت ۱۰ شد و برگشتم فروشگاه، گوشتِ تازه و حلال خریدم و اومدم خونه و آشپزی. ماکارونی با ته‌دیگِ سیب زمینی‌، فقط حیف که چند دقیقه زود برش داشتم و خوب برنگشت که خوشگل ببرمش، ولی‌ همه دوست داشتند. ۱۲:۱۵ رسیدم، مونیک میگه: به‌‌‌-به‌‌‌ از فر‌ درومده. 

بعد از ناهار، کرم به من و کیم میگه: شما دو تا بهتره یه رستوران بزنین به نامِ : غذاهایِ خاور میانه و دور!
بعد از نهار هم دسر‌ها با قهوه ویتنامی که کیم علاوه بر غذا آورده بود، سرو شد!


از غروب هم بارندگی شدید شروع شد که دیگه و رعد و برق و صدایِ آسمون طوری بود که فکر میکردی قیامت شده و یا وقتِ ظهورِ حضرت رسیده.

اس‌ام‌اس داده که:  پروین چه کار کنم با این بارون؟ دارم حاضر میشم، خیلی‌ هم خوشگل شدم ولی‌ نگاه کن بیرون رو چطوری برم. نمیتونم قرار رو هم به هم بزنم، دیروز پیچوندم و ... میگه اصلا بیا رو اسکایپ موهام رو ببین. بهش میگم: برو، سرِ قرارت رو برو. بارون، برف، توفان اینها که نباید مانع بشه. یعنی‌ چی‌؟! این حرفِ آدمهایی هست که دلشون پیره، مرده، نه تو! پس فردا همین یه خاطره هست که میگی‌ سیل میومد از آسمون، تو میدونِ شهر زیرِ بارون خیس شدیم ولی‌ رفتیم، ال‌ و بل. میگم برو، هر چند که میدونم طرف به دلت نیست و دیروز هم به همین دلیل بهونه‌ آوردی و پیچوندی و اومدی خونه من، ولی‌ بمونی خونه که چی‌؟!! به خاطرِ بارون؟ اینها همش خاطره است دختر. ۴ تا بوس می‌فرسته از پشتِ دوربین و رفت! 
روزِ قبلش، به بهونه‌ الکی‌ قرار رو کنسل کرده، طرف ایمیل رو ندیده و رفته سرِ قرار و  بعد از کلی‌ انتظار برگشته خونه‌ش، ایمیل رو دیده و جواب داده، با کلی‌ احترام و عزّت! و این میگه: چقدر پسر ایرانیها جنتلمن هستند، چقدر محترمانه برخورد کرد، دیگه نمیپیچونمش.  میگم همه هم این نیستند، حواست رو جمع کن به هر حال آسیب نبینی، دلت رو نگه دار، حالا هر جا که میخوای بری برو!

و تو اون بارون رفت ....


هیچ نظری موجود نیست: