۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه


به موقع رسیدم محلِ کنفرانسSMAP، ولی‌ از اونجایی که شماره ساختمون رو یاداشت نکرده بودم، کمی‌ دیر رسیدم تو سالن. اوایلِ صحبتِ دکتر انتخابی‌فرد که مسئولِ علمی‌ِ این پروژه هست، بود. تو اولین وقتِ تنفس، حدودِ ساعت ۱۰:۳۰، با آقایان دکتر محمودی، دکتر انتخابی، همون استادِ ایرانی که اینجا یکی‌ از مسئولین برگزار‌کننده بود، و یکی‌ دو  تا ایرانیِ دیگه که از دانشگاه شربروک و از همون جا بودند، سلام‌علیکی کردیم و سالِ نو مبارکی گفتیم. به نسبت جمعیت، تعداد مون خوب بود، و همه هم به جز من که دانشجویِ دکترام، تو موقعیتِ خوب.

به دکتر محمودی که از اولین دوره کنفرانس میشناسم، میگم: ببین یکی‌ از این عملیاتِ انتحاری رو ایرانی‌ها انجام ندادند، همه هم خوب و قانون‌مندیم هر جایی‌ که هستیم، ولی‌ تا خبری میشه، چشمها به سمتِ ما چپ میشه! (روزِ قبل اخبار یکی‌ دو مورد خبرِ انتحاریِ نه چندان مهم و تروریستی تو آمریکا گزارش داده بود).

کایل قبل از نهار رسید، ظاهرا یه سر از فرودگاه میومد با چمدون و وسایلش بود، میگفت که از برزیل میاد.  به مقاله من هم نگاهی‌ ننداخته، استاد معروف و مشهور داشتن همیشه خوب نیست!

برایِ شام رفتیم رستوران‌باری که از قبل رزرو شده بود. کایل هم با ما اومد. هوا، همچنان سرد. باید بیشتر از این به اسامی و سمتِ آدمهایی که می‌-بینم و آشنا میشم توجه کنم که وقتی‌ اونها، دوستانه هم‌صحبت می‌-شند تعجب نکنم و هی‌ به این ذهنِ بنده خدا فشار نیارم که این من رو چرا انقدر می‌-شناسه آخه!!! بعد که سعی‌ می‌کنم با یه سوالِ ساده که خب تو چه کار میکنی‌ الان؟ این موضوع رو حل کنم، میفهمم که طرف از مسئولینِ آژانسه، کسی‌ که درخواست و پروپزالِ من رو ارزیابی کرده و نمره قبولیِ بورس رو بهم داده! بهم میگه: کاره ای نیستم، ایمیل جواب میدم و .... ولی‌، تو این سفر کلی‌ خوشحال شدم که راجع به هر کدوم از ایرانی‌ها مثلِ دکتر انتخابی یا محمودی حرف می‌زدند با کلی‌ تعریف از هوش، ذکاوت، علم، شخصیت و ... همراه بود.

بعد از رستوران، دو‌سه نفر بهم گفتند که مشتاقیم ارائه فردات رو ببینیم و بشنویم، باز تعجب کردم که از کجا من رو میشناسند که تازه مشتاق هم هستند، بعد دلشوره برایِ ارائه‌ای که هنوز یک بار هم کامل تمرین نکرده بودم، مثلِ همه این چند تا ارائه قبلی‌!! باید دانشجویِ مونیک باشید که بدونید تصحیح و پیشنهاد تا آخرین لحظه یعنی‌ چی‌؟!! ضمنِ اینکه وقت پیدا نمیشه برایِ تمرین پیشش مگر وقتی‌ میره تو تخت. ولی‌ به جاش، این حسن رو داره که همه شب‌نشینیها و برنامه‌هایِ بعد از سمینارها رو باید شرکت کنیم چون بیشترِ آشناییها و عقدِ همکاریها اینجور مواقع انجام میشه.

شب کایل رو که دیگه کلی‌ نگاهِ مهربون داشت رو رسونیدم هتلش، و تاکید کرد که پروین باید با هم حرف بزنیم! قبول کردم، ولی‌ اگر شما زدید، اون هم تا روزِ بعد که آخرین روز بود وقت پیدا کردکه بزنه! یه خرده هم از این بابت ناراحت شد، ولی‌ من آماده رفته بودم، چه میدونستم که مقاله رو نگاه هم نکرده!

هیچ نظری موجود نیست: