شنبه شام مهمونِ "ا" بودم، عیددیدنی بازی! "ن" رو هم برحسبِ اتفاق تو مسیرِ خونه دیدیم، و عیدمبارکی کردیم.
یکشنبه صبح، هم با بهار و خواهرش که برایِ عید از تورنتو اومده بود و اینجا بود رفتیم طرفهایِ آبشارِمونتمرنسی. به نسبت هوا خوب بود ، یعنی آفتاب بود، باد هم زیاد نبود، ولی همه جا برف بود.
یک ساعتی بیشتر تو کافه رستورانِ هتلبه صرفِ قهوه فرانسوی و گپی و گفتگویی نشستیم. موقعِ حساب کردن، آقایِ مدیر رستوران که فکر میکرد ما توریست باشیم، از ملیتمون میپرسه؟!
بعد از اینکه فهمید ما ایرانی هستیم، احساسِ نزدیکی کرده و با اشاره به اسمش که روی یه پلاکِ کوچیک مستطیل شکلی سمتِ راستِ پیرهنش نصب شده میگه اسمِ من هم عربیه: عمر! برگرفته از رباعیاتِ عمرخیام!
میگیم که ما عرب نیستیم و زبونمون هم فارسی هست، ولی شما چطور میشناسین ایشون رو؟! عرب هستید؟!
میگه: نه، مکزیکیم، ولی پدرم اهلِ مطالعهٔ و عاشقِ ادبیات بود و اسمِ همه ما رو از نامِ شعرا و نویسندهها انتخاب کرده. اسمِ اولی هست؛ دانته، بعدی به خاطرِ لرد بایرن شد بایرون. کتابِ رباعیاتِ خیام رو که خوند اسمِ من رو انتخاب کرد. بعدی رو به یادِ ..... و با دستش هم ادایِ کتاب ورق زدن رو انجام میده. و بعد با خنده معنی دار ادامه میده که بعدها مادرم بهش گفت: دیگه مطالعهٔ بسّه (Arrête de lire)!!!
یکشنبه صبح، هم با بهار و خواهرش که برایِ عید از تورنتو اومده بود و اینجا بود رفتیم طرفهایِ آبشارِمونتمرنسی. به نسبت هوا خوب بود ، یعنی آفتاب بود، باد هم زیاد نبود، ولی همه جا برف بود.
یک ساعتی بیشتر تو کافه رستورانِ هتلبه صرفِ قهوه فرانسوی و گپی و گفتگویی نشستیم. موقعِ حساب کردن، آقایِ مدیر رستوران که فکر میکرد ما توریست باشیم، از ملیتمون میپرسه؟!
بعد از اینکه فهمید ما ایرانی هستیم، احساسِ نزدیکی کرده و با اشاره به اسمش که روی یه پلاکِ کوچیک مستطیل شکلی سمتِ راستِ پیرهنش نصب شده میگه اسمِ من هم عربیه: عمر! برگرفته از رباعیاتِ عمرخیام!
میگیم که ما عرب نیستیم و زبونمون هم فارسی هست، ولی شما چطور میشناسین ایشون رو؟! عرب هستید؟!
میگه: نه، مکزیکیم، ولی پدرم اهلِ مطالعهٔ و عاشقِ ادبیات بود و اسمِ همه ما رو از نامِ شعرا و نویسندهها انتخاب کرده. اسمِ اولی هست؛ دانته، بعدی به خاطرِ لرد بایرن شد بایرون. کتابِ رباعیاتِ خیام رو که خوند اسمِ من رو انتخاب کرد. بعدی رو به یادِ ..... و با دستش هم ادایِ کتاب ورق زدن رو انجام میده. و بعد با خنده معنی دار ادامه میده که بعدها مادرم بهش گفت: دیگه مطالعهٔ بسّه (Arrête de lire)!!!
غروب هم، بچهها یه سر اومدند پیشِ من عید دیدنی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر