۱۳۹۱ دی ۱۸, دوشنبه


آقایِ تعمیرکارِ خوش تیپ و قیافه میگه: خیلی‌ فداکاری میخواد آدم اینهمه درس بخونه، زندگیت رو فدا میکنی‌! حالا تو خیلی‌ جوونی‌، من با ۴۲ سال سنّ دیگه درس و کتاب رو بستم و نمیتونم زندگیم رو وقفش کنم! خنده‌ام میگیره، انگار سنِّ آدم‌ها رو رویِ پیشونیشون نوشتند
آقایِ تعمیرکار از بچه‌هام می‌پرسه، وقتی‌  میگم ندارم، اینجا کسی‌ رو ندارم، دانشجو‌ام، سرش رو با رضایت تکون میده و میگه فرانسه خوب حرف میزنی‌!
آقایِ تعمیرکار هی‌ میره و دوباره میاد میگه باز سر میزنم ببینم گرم شد یا نه؟ با لبخند سر تکون میدم که باشه.
آقایِ تعمیرکار از همه مهاجرهایی که میشناسه مثال می‌آره، میگه تا تونس هم رفته، حالا شاید یه بار هم بیاد ایران! شاید اینجوری میخواد بگه می‌فهممت...من فقط لبخند میزنم 
آقایِ تعمیرکار، مردِ مهربونیه، از تو موبایلش عکسِ موتورهایِ ۴ چرخِ هوندا رو نشونم میده میگه این از تفریحاتِ کبکیه ... نمیگم که میشناسم حتی روندم، با لبخند میگم چه جالب!

قیافه سرماخورده‌ام با اون همه لباس پوشیده تو آپارتمانی که از خیابون سردتره فکر کنم دلِ آقایِ تعمیرکار رو به رحم آورده، شاید تو دلش هم میگه: طفلکی، حیوونی!!!

امروز هم گرمایِ خونه درست نشد، هر چند که همون صبح ترموستات رو عوض کردند، ۱۰ بار اومدند با دستگاه زمین رو چک کردند، نگفته آاخ به سرم!
پزِ خونه ژئوترمیک دادند همینه دیگه.... حالا دمِ غروبی به فکرشون رسیده حداقل یه شوفاژِ دستی‌ برام بیارند که آوردند و هوایی گرفته خونه ولی‌ من هنوز یخ‌زده‌ام! 

تا فردا، که دوباره بیان برایِ بررسی‌... 

۶ نظر:

آ گفت...

من فکر می‌کنم آقای تعمیرکار اصلا شوفاژ رو درست نکرده که بعدا بتونه باز هم چند بار بیاد و مشکل رو بررسی کنه. ;)

روزهای پروین گفت...

دیروز که سر زد گفتم لطفا این شوفاژ دستی‌ رو بگذارید، این سیستم درست هم نشد اشکالی نداره... فعلا درست شده (-:

بانوی معبد سوخته گفت...

آدم برفی نشی پروین جان؟

روزهای پروین گفت...

نه بانو، از یخ‌زدگی در اومدم دیگه، خوبم... :-)

بانوی معبد سوخته گفت...

خب خدا رو شکر. :)

روزهای پروین گفت...

(-: