۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

ظهری رفته بودم که کلیپ‌هایی‌ که از کلاسِ رقصِ دیروز گرفته بودم به پاسکال (مربی‌)) بدم، میخواستم یه سر به مونیک بزنم که شنیدم تو سمیناره، از هفته گذشته تقریباً ۴-۳ بار ایمیلش رو شارل فرستاده بود و ظاهرا هم برایِ گروه مهم بوده، یادم نبود و مهم هم نبود انقدر فکرم درگیره و کار دارم که تصمیم گرفتم برگردم خونه و به کارم ادامه بدم. تو کریدر دوباره نگاهی‌ به برنامه کنفرانس انداختم و سخنرانش، اوه‌ه‌ه‌ه "فردریک"! به ساعت نگاه کردم بیش از نیم ساعت گذشته بود.

 برگشتم دفترم، کاپشنم رو درآوردم و وسایلم رو گذاشتم و رفتم سالنِ کنفرانس، فقط هم برایِ دیدنش، نمیدونستم چه برخورد میکنه، انقدر برخوردهایِ عجیب غریب از آشناها و دوستهایِ ایرانی که بعد از مدتی‌ میبینی‌ دیدم که ... ولی‌نه، "فِرِد" مثلِ همیشه متواضع و مهربون، وارد که شدم در حینِ صحبت سری تکون داد با لبخند که چند تایی برگشتند، بعد از پاسخ به سوالها هم اومد این طرفِ میز و سمتِ مستمعین و سلام و احوالپرسی و روبوسیِ دوستانه و.... مونیک اومده جلو که یانیک رو بهش معرفی‌ کنه و ارتباطِ کاریمون بده میگه این خانومِ جوون رو که خودت می‌شناسی، به کارهایِ شما خیلی‌ احتیاج داره برایِ ادامه پروژه و ...
خیلی‌ خوب بود، مخصوصا این روز‌ها که انقدر صفرم و مدام میگم چه بیسوادم، چه هیچ چی‌ نمیدونم، دیدنِ یه آدمِ قدیمی‌-تر که با اکیپشون کار کردی و خوب بودی، کلی‌ حالِ اعتماد به خودت که به صفر رسیده رو خوب میکنه .

هیچ نظری موجود نیست: