به برادربزرگه میگم ببین من درسم تموم بشه برمیگردم، دیگه تا اون موقع شده ۱۰ سال، و انقدر سال دوری هم بسه! (بیشتردلم میخواس نظرش رو تلویحی بدونم، خب اون تجربه برگشت داره و خیلی هم اذیتش کردند.) میگه: خوبه ... ادامه میدم، نمیخوام هم برم دانشگاه درس بدم (حالا انگار الان اونجا منتظرمند و فرش قرمز پهن کردند برام) میرم تو یکی از این شرکتهایِ خارجی کار میکنم، هر چقدر هم ایران تحریم باشه بالاخره چارتا شرکتِ اروپایی اونجا هست که! میگه: آره، اونها هم نباشند،شرکتهایِ آفریقائی هستند!
۲ نظر:
سلام.
کسی نمیتونه شرایط شما رو درک کنه به جز شما. ولی قبول کنید که شما هم نمیتونید شرایط اینجا رو مثل ما درک کنید و الان خیلی خیلی خیلی با 10 سال قبل، 5 سال قبل و حتا 1 سال قبل متفاوته.
مطمئنید که میخواید برگردید؟
سلام خاتون بانو. از روزیکه اومدم قصدم این بوده و تغییری هم نکرده با همه اینکه از همه چیز راضیم و خوب جا افتادم، به قولِ دوستی میگه همه این سالها اگر روزی سه بار هم با هم حرف زده باشیم، تو هر سه بارش یه چی پیدا میکنی که بگی:: """"ببین، میدونی که اینجا بمون نیستم و برمیگردم! (-:
با این حال باید دید تا وقتش چی پیش میاد، گاهی نمیدونیم زندگی چی برامون کنار گذاشته، و چه چیزی در انتظارمون هست!
ارسال یک نظر