احساسِ بیسوادی میکنم خیلی، کارهام به هم گره خورده یه جورایی، مثلِ یه
کلافِ سر در گم. از روزی که اومدم هم بیشتر اوقات هوا سرد، بارونی و
خاکستری بوده، خیلی وقتاش موندم خونه کار کردم ولی به نظرِ خودم هیچ کاری
پیش نرفته، جز اینکه بیشتر گره خورده، هر روز به خودم میگم که چرا انقدر
بیسوادی آخه پروین؟ چرا هیچ چی نمیدونی؟! کار زیاده، خیلی، دلم هم نمی خواد
تقصیر رو بندازم گردنِ کارِ زیاد، زمانِ کم و ... پس فقط خودم رو سرزنش
میکنم به بیسوادی و هیچ چی ندونستن!
بگذار چند تاش رو ردیف کنم: یه ارائه دارم برایِ اولِ نوامبر، که براش ۳ روز میرم یکی از شهرهایِ ایالتِ کبک به اسمِ Val-d'Or. برایِ ۱۹ نوامبر یه ارائه دارم یه روزه مونترال، اورانوس، که کارهای قابلِ ارائه هر کدوم با هم فرق داره. کایل (استاد مشاور) هم بعد از اینکه از دو ترمِ گذشته، چند بار مقاله رو براش فرستادم، به هر حال فرصت کرد و تصحیحهاتش رو فرستاده که بهترین کاری که تصمیم گرفتم انجام بدم اینه که ساختارِ متد رو عوض کنم، کارِ زیادی رو پیش آورده هماهنگیش.
چهارم، کار روی تز. باز هم هنوز تصاویر رو نفرستادند، مثلِ قطرهچکون با هر ایمیل یه سری تصویر میفرستند، من عصبانی هستم بابتش ولی مونیک رسما نمیگذاره که من ایمیل بزنم و هر بار هم با کلی احترام بهشون ایمیل میزنه، جمعه یه کنفرانسِ تلفنی داشتیم که جیمی هم بود و قرار شد که بفرستند، میدونم کارِ آرشیوِ تصویر طول میکشه و مونیک میگه ظاهراً هم کارِ اصلیِ ناتالی نیست و اون داره لطف میکنه، ولی پیشرفتِ همه کارها به وجودِ اون تصاویر بستگی داره.
حالا مونیک یه گزارش فرستادهٔ که تا آخرِ اکتبر فرصت دارم که یک پروپزال بنویسم دوباره برایِ دریافتِ تصویر ماهواره جدیدی که اوایلِ سالِ ۲۰۱۳ قراره ژاپن به فضا بفرسته، که برایِ اکتبرِ آینده این تصاویر رو ما هم داشته باشیم برایِ استفاده در تز.
ششم و از همه مهمتر، کارِ مینیپروژه هم هست که آخرِ این ترم باید ارائهش بدم وازش دفاع کنم، تقریبا از اوایلِ ترمِ تابستون رسما کنار گذاشتمش، حالا که برگشتم بهش و میخوام تمومش کنم نمیدونم این همه کار رو چطور تحلیل کنم و آماده ارائه تو یک جلسه به استاد (آلن) و گرفتن راهنمایی برایِ اتمامش!
در کنارِ همه اینها، امورِ زندگی و رسیدگی بهشون هم هست، از خریدِ خونه، نظافتِ منزل، آشپزی، ظرفشویی، لباسشویی که خوشبختانه این یک کار رو ماشین انجام میده، و رسیدگی به مسائلِ مالی که در این زمینه من صفرم و فقط خرج کردن رو خوب بلدم، مهمونی رفتن و دادن، دورِ همی، گاهی کافهنشینی، سینما، فیلم، کتاب، ورزش و... از همه مهمتر امورِ فیسبوکی و وبلاگ خونی!
برایِ اینکه زندگی کسل کننده نباشه و انگیزهای باشه برایِ انجامِ این امور، هفته گذشته برنامه سفر برایِ ایّام تعطیلاتِ نوئل و سالِ نو (۲۰۱۳) رو هماهنگ کردم، بلیطش رو هم آنلاین خریدم. و خب با اینکه ترجیحم اینه که شبِ سالِ نو رو کبک باشم، امسال اگر خدا بخواد و همه چیز طبقِ برنامهریزی پیش بره، نیستم.
و دیگه اینکه، عضوِ یک کلابِ دانشجوییِ ورزشهایِ بیرونی شدم از جمله جنگلنوردی، پیادهروی، کوهنوردی سبک، متوسط و سنگین، Ski de fond، راکت و .... و با خودم قرار گذاشتم که مثلِ سالهایِ گذشته یک روز از دو روزِ آخرِ هفته رو به این کار اختصاص بدم، فقط این بار با گروه و طبقِ برنامه و دیدنِ جاهایِ ناشناخته. قبلا یکسالی عضوِ این گروه بودم، فکر کنم ۲۰۰۷-۲۰۰۶ ولی اون موقع انقدر مشغول بودم که انقدر منظم با برنامههاشون نرفتم.
دیروز شنبه، ۶ صبح بلند شدم و قبل از ساعتِ ۷ از خونه رفتم بیرون، حدودِ ۷:۴۵ حرکت کردیم به سمتِ منطقهِ Thetford Mines برای صعود به 3Monts .
حدودا ۱:۴۵-۱:۳۰ ساعت با ماشین رفتیم تا منطقه، یه جنگلنوردی خوب تو هوایِ سرد ولی آفتابیِ پاییزی و اول صعود به قله Mont Oak, بعد برگشتیم تا یه قسمتی از مسیر و در جهتِ دیگه رفتیم تا بالایِ تپه Colline Kerr, تو مسیر یک معدن هم دیدیم به اسمِ Mine Woosley Chrome. باز هم برگشتیم به کمی پاینتر از نقطهای از مسیر که قبلا اومدیم و در جهتِ دیگه رفتیم تا کنارِ یک دریاچه به اسمِ Lac Johnston . حدودِ ساعت ۱۸:۰۰ کبک بودیم.
شب هم با همه خستگی، بعد از گرفتنِ یک دوشِ آبِ داغ رفتم مهمونی و دیگه تا بخوابم کلی از نیمه شب گذشته بود و عملا امروز رو که تصمیم داشتم برم لابراتوار کار کنم، از دست دادم.
چه خوشخیال بودم که فکر کردم تموم شد. به هر صورت با توجیهاتی که کردم، حداقل برایِ خودم قضیه حلّه و مسئولیتی به دوشِ خودم حسّ نمیکنم، حالا تا ببینیم!
بگذار چند تاش رو ردیف کنم: یه ارائه دارم برایِ اولِ نوامبر، که براش ۳ روز میرم یکی از شهرهایِ ایالتِ کبک به اسمِ Val-d'Or. برایِ ۱۹ نوامبر یه ارائه دارم یه روزه مونترال، اورانوس، که کارهای قابلِ ارائه هر کدوم با هم فرق داره. کایل (استاد مشاور) هم بعد از اینکه از دو ترمِ گذشته، چند بار مقاله رو براش فرستادم، به هر حال فرصت کرد و تصحیحهاتش رو فرستاده که بهترین کاری که تصمیم گرفتم انجام بدم اینه که ساختارِ متد رو عوض کنم، کارِ زیادی رو پیش آورده هماهنگیش.
چهارم، کار روی تز. باز هم هنوز تصاویر رو نفرستادند، مثلِ قطرهچکون با هر ایمیل یه سری تصویر میفرستند، من عصبانی هستم بابتش ولی مونیک رسما نمیگذاره که من ایمیل بزنم و هر بار هم با کلی احترام بهشون ایمیل میزنه، جمعه یه کنفرانسِ تلفنی داشتیم که جیمی هم بود و قرار شد که بفرستند، میدونم کارِ آرشیوِ تصویر طول میکشه و مونیک میگه ظاهراً هم کارِ اصلیِ ناتالی نیست و اون داره لطف میکنه، ولی پیشرفتِ همه کارها به وجودِ اون تصاویر بستگی داره.
حالا مونیک یه گزارش فرستادهٔ که تا آخرِ اکتبر فرصت دارم که یک پروپزال بنویسم دوباره برایِ دریافتِ تصویر ماهواره جدیدی که اوایلِ سالِ ۲۰۱۳ قراره ژاپن به فضا بفرسته، که برایِ اکتبرِ آینده این تصاویر رو ما هم داشته باشیم برایِ استفاده در تز.
ششم و از همه مهمتر، کارِ مینیپروژه هم هست که آخرِ این ترم باید ارائهش بدم وازش دفاع کنم، تقریبا از اوایلِ ترمِ تابستون رسما کنار گذاشتمش، حالا که برگشتم بهش و میخوام تمومش کنم نمیدونم این همه کار رو چطور تحلیل کنم و آماده ارائه تو یک جلسه به استاد (آلن) و گرفتن راهنمایی برایِ اتمامش!
در کنارِ همه اینها، امورِ زندگی و رسیدگی بهشون هم هست، از خریدِ خونه، نظافتِ منزل، آشپزی، ظرفشویی، لباسشویی که خوشبختانه این یک کار رو ماشین انجام میده، و رسیدگی به مسائلِ مالی که در این زمینه من صفرم و فقط خرج کردن رو خوب بلدم، مهمونی رفتن و دادن، دورِ همی، گاهی کافهنشینی، سینما، فیلم، کتاب، ورزش و... از همه مهمتر امورِ فیسبوکی و وبلاگ خونی!
برایِ اینکه زندگی کسل کننده نباشه و انگیزهای باشه برایِ انجامِ این امور، هفته گذشته برنامه سفر برایِ ایّام تعطیلاتِ نوئل و سالِ نو (۲۰۱۳) رو هماهنگ کردم، بلیطش رو هم آنلاین خریدم. و خب با اینکه ترجیحم اینه که شبِ سالِ نو رو کبک باشم، امسال اگر خدا بخواد و همه چیز طبقِ برنامهریزی پیش بره، نیستم.
و دیگه اینکه، عضوِ یک کلابِ دانشجوییِ ورزشهایِ بیرونی شدم از جمله جنگلنوردی، پیادهروی، کوهنوردی سبک، متوسط و سنگین، Ski de fond، راکت و .... و با خودم قرار گذاشتم که مثلِ سالهایِ گذشته یک روز از دو روزِ آخرِ هفته رو به این کار اختصاص بدم، فقط این بار با گروه و طبقِ برنامه و دیدنِ جاهایِ ناشناخته. قبلا یکسالی عضوِ این گروه بودم، فکر کنم ۲۰۰۷-۲۰۰۶ ولی اون موقع انقدر مشغول بودم که انقدر منظم با برنامههاشون نرفتم.
دیروز شنبه، ۶ صبح بلند شدم و قبل از ساعتِ ۷ از خونه رفتم بیرون، حدودِ ۷:۴۵ حرکت کردیم به سمتِ منطقهِ Thetford Mines برای صعود به 3Monts .
حدودا ۱:۴۵-۱:۳۰ ساعت با ماشین رفتیم تا منطقه، یه جنگلنوردی خوب تو هوایِ سرد ولی آفتابیِ پاییزی و اول صعود به قله Mont Oak, بعد برگشتیم تا یه قسمتی از مسیر و در جهتِ دیگه رفتیم تا بالایِ تپه Colline Kerr, تو مسیر یک معدن هم دیدیم به اسمِ Mine Woosley Chrome. باز هم برگشتیم به کمی پاینتر از نقطهای از مسیر که قبلا اومدیم و در جهتِ دیگه رفتیم تا کنارِ یک دریاچه به اسمِ Lac Johnston . حدودِ ساعت ۱۸:۰۰ کبک بودیم.
شب هم با همه خستگی، بعد از گرفتنِ یک دوشِ آبِ داغ رفتم مهمونی و دیگه تا بخوابم کلی از نیمه شب گذشته بود و عملا امروز رو که تصمیم داشتم برم لابراتوار کار کنم، از دست دادم.
چه خوشخیال بودم که فکر کردم تموم شد. به هر صورت با توجیهاتی که کردم، حداقل برایِ خودم قضیه حلّه و مسئولیتی به دوشِ خودم حسّ نمیکنم، حالا تا ببینیم!
۴ نظر:
سلام.
خسته كه نباشيد هيچ، پر انرژي هم باشيد براي اتمام اينكارها و كارهاي جديد ديگه اي كه مسلما بعد از تموم شدن هركدوم از اينها بلافاصله جايش رو خواهد گرفت. حتما همش به خوبي ميگذره.
سلام، ممنونم، امیدوارم که به خوبی انجام بشه. روزهات خوش خاتون(-:
با این همه کار باید بهت گفت: خدا قوت. :)
ممنونم (-:
ارسال یک نظر