۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

امروز تولد رضوانه، ولی‌ دیشب مهمونیش رو گرفتیم، شبِ خیلی‌ خوبی‌ بود، مهمونیش هم عالی‌ شد، همونجور که دوست داشت! به این روز خیلی اهمیت میده و براش واقعا مهم بود که یک مهمونیِ خوب بگیره. دنبالِ یک جایِ خوب می‌گشت، از همون اول پیشنهاد دادم که خونه من بگیره، ولی‌ گفت مهمون زیاد داره و نمیخواد مزاحمِ کسی‌ بشه! خب اینجا هم مرسوم نیست، مهمونِ زیاد رو تو یک آپارتمانِ کوچیک دعوت کرد، کلی‌ سالنهایِ مختلف تو دانشگاه لاوال و دانشگاهِ ما دید، اینجا که سالنش خیلی‌ گرون درمیومد، بی‌خودی ها! خلاصه هفت‌هشت روزی شاید بیشتر خودش و "آ" اینطرف اونطرف زنگ زدند. صبر کردم همه تلاشش رو کرد، دوباره پیشنهادم رو تکرار کردم و گفتم از ۱۱ به بعد هم برای رقص و شلوغکاری میریم دیسکو‌بار لاتینو کنارِ خونه، که قبول کرد.
جمعه شب بعد از بدمینتون با ماشینِ "آ" همه وسایل رو آوردیم خونه من و از ۱۲:۳۰ شب تا ۶ صبح غذاها و سالادها رو درست کردیم، و از ۱۰:۳۰ صبح تا ظهر هم خونه رو مرتب کردیم، یه ‌ست میز و صندلی از ریمه قرض گرفتم برای یک شب و .... همه چی‌ عالی‌ شد!
شبِ خوبی‌ بود، ۴تا از مهمونها نتونستند بیان، بقیه اومدند، از همه مهمتر اینکه خودش خیلی‌ خوشحال بود، و این برایِ من از همه چیز مهم‌تره!

۴ نظر:

کیقباد گفت...

معمولا همین جاست که یک " خسته نباشی " ی جانانه می چسبد . فلذا خسته نباشید!

روزهای پروین گفت...

ممنونم از لطفتون، شاد و تندرست باشید! (-:

آ گفت...

اینو میدونی‌ که تو دوست خیلی‌ خوبی‌ هستی‌؟

روزهای پروین گفت...

محبت داری تو، کوچیکِ همه ام! *-: