۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

بچه که بودیم از اواخر بهار تا اواخر ماه مهر رو میرفتیم باغ، یه نوع کلاغ بود تو باغ که بهشون میگفتیم "کشکرک"، هر روز صبح که بلند میشدیم به آسمون نگاه میکردیم و به بلندترین شاخه های درختهای صنوبر و تبریزی که ببینیمشون و صدای قارقارشون رو بشنویم که همیشه فکر میکردیم خوش خبرند و نوید اومدن مهمون رو میدند، اون موقع ها برای رفتن خونه همدیگه نیازی به تلفن کردن و از قبل خبر دادن نبود، به هر حال تابستون بود و همیشه هم سر ظهر کسی میرسید! مامان دوستشون داشت و همیشه این شعر رو میخوند: پرنده قشنگ باغ نامش کلاغه/ خونش روی بلندترین درخت باغه.... رو تخته سنگهای بلند کوه مقابل پل ورودی باغ هم یکسری کلاغ بودند که باباجون (پدر بزرگ پدری ) معتقد بود بیش از ۳۰۰ ساله که اینجان، اینها متفاوت بودند با کشکرک ها، کمی تپلتر، خیلی سیاهتر با نوک قرمز قرمز. همیشه وقتی سر پل منتظر ماشین بودم، به حرکاتشون و زندگی جمعیشون نگاه میکردم، گاهی مثل این روزها که حوصله هیچ کاری رو نداشتم میومدم پای درخت چنار کنار رودخونه که ریشه اش تو آب بود مینشستم، کتاب رمانی، جزوه درسی ای هم دستم و محو رفتار و بروبیای اینها میشدم، گاهی جیغ جیغی میکردند که نگو، مخصوصا فصل برداشت گردو... امروز وقتی با احتیاط و آروم آروم پیاده رو یخزده مسیر دانشکده که ۵-۴ دقیقه بیشتر نیست رو میومدم، یاد این کلاغ ها افتادم و دلم براشون تنگ شده بود، دلم هوای شنیدن قارقارشون رو کرده بود حسابی!

دیشب فیلم "اولاد" (The Descendants) با بازی جرج کلونی رو توسینما Le CLapدیدم، دوبله شده به فرانسه، اولش بهم نمیچسبد که جرج کلونی فرانسه حرف بزنه ولی فیلم خوب بود، نقش متفاوتی داشت از اون نگاههای شیطون و لبخندهای آروم و مرموزش خبری نبود، شوهری وفادار، پدری مهربون،....
وقتی تازه به سختی بالاخره تصمیم گرفت که حرف پزشکان رو بپذیره و به زندگی گیاهی زنش، زنی که مدتیه در کماست و این عاشقشه و وفادارانه ازش پرستاری میکنه خاتمه بده، فهمید که زنش بهش خیانت کرده و تصمیم به جدایی هم داشته، و وقتی حق همه فامیل، دوست و نزدیکانش میدونه که از این خبر مطلع باشند و برای آخرین بار از همسرش عیادت و خداحافظی کنند، این رو حق اون مرد هم میدونه که باید بگرده پیداش کنه و بهش بگه! بهر حال......
به نظر من هیچ جا بیشتر از اونجا سخت نبود که از مرد پرسید: تو رو دوست داشت؟ بهت گفته بود؟ و مرد گفت آره و وقتی ازش پرسید: تو چطور؟ دوستش داشتی؟ و در سکوت و تعللی که مرد در جواب دادن به این سوال کرد، گفت نه، دوستش نداشتی.... و مرد گفت فقط یک کشش سکسی بود، من زنم رو دوست دارم!!!
موقع دیدن فیلم یه جاهاییش فکر کردم، چند وقته که عصبانی نشدم؟ عصبی و بلند حرف نزدم؟ فیلم از اونهایی بود که اگر قبلا میدیدم با خیلی از صحنه هاش گریه میکردم، ولی مدتهاست که نه... گریه نه، عصبانیت نه، داد زدن نه، .... آخر از یک جایی همه این کنترل کردنها عود میکنه!
فیلم رو دوست داشتم

از خبرهای خوب این هفته اینه که من نتایج کارم رو که گم کرده بودم پیدا کردم، مشغول آخرین تحلیل ها و آنالیزشون هستم که زودتری تموم بشه و بگذارم رو سایت و قسمت جدید رو شروع کنم، منتظر داده های جدیدم.

چند روزی میشه که به دلایل شخصی و طی یک حرکت انتحاری!!! اکانت فیسبوکم رو غیر فعال کردم، این کار برای من واقعا انتحاریه ، تو زندگی حقیقی که کاملا خودم رو منزوی کردم و فقط درس و تحقیق، زندگی مجازی هم اونجا بود که احوال ۴ تا دوست، فامیل و آشنا رو می پرسیدیم و از هم خبر داشتیم که اون هم خدا شاهده اگر شما خبر دار شدی که من دیگه نیستم اونها هم همینطور!!! خب خیلی از دوستهای فسبوک به طریق دیگه به من دسترسی ندارند ولی اونهایی هم که دارند دریغ از یک احوالپرسی که کسی بگه پروین هستی؟ زنده ای یا نه؟ خوشبختانه آدم متوقعی نیستم ولی... دوست و آشناهای ایرانی کبک، کافیه تنها باشند، با دوست پسرشون به هم زده باشند، شوهرشون سفر باشه، دلشون میخواد با فلان دختره یا پسره آشنا بشند ولی روشون نمیشه یا نمیخوان غرورشون بشکنه و مستقیم برند جلو، تعطیلات سال نو، شب کریسمس، شبهای بلند زمستون، زمستونهای کشدار و طولانی، روز کبک، روز کانادا، و، و، و... رو چه کنند؟ آها، اینجور مواقع یک پروینی هست که حتما برای همه اینها ایده ای داره! منتی نمیگذارم بابتش، کسی‌ مجبورم نکرده، خودم دوست دارم ولی‌...این روز ها هم میگذره، مثل همیشه، مثل همه وقتهایی که گذشته، گله ای نیست... شاید هم گله‌ای هست که اینجا نوشتم، ها؟! حتما گرون اومده بهم، نه؟! نمیدونم...

۵ نظر:

نگار ایرانی گفت...

درکت میکنم ،بعضی وقتاآدم واقعاً دوست داره یکی خبری ازش بگیره ولی دریغ !

مسعود گفت...

خوشحالم که اینجا را پیدا کردم و خوشحالم که خاطرات روزهایتان را ثبت می کنید.

روزهای پروین گفت...

@ نگار: بیهوا خبر گرفتنها آدم رو خوشحال میکنه (-:

@ مسعود: خیلی ممنونم از لطفتون (-:

س. گفت...

دوره و زمونه بدی شده همه وقتی احتیاج دارن به یادت می افتند. خوب شد نتایج پیدا شد:)

روزهای پروین گفت...

آره خیلی‌ خوب شد، یک کله مشغولم ولی‌، باید آنالیزش رو زود تموم کنم(-: