۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه

سه‌شنبه شب با "ا"، "زارا" و رضوان رفتیم سینما فیلمِ Café-de-Flore. فیلم روایتِ دو داستانِ موازیه یکی‌ در مورد زندگی و خیانتِ یه مرد موزیسین به همسرش که از دوره دبیرستان عاشقِ هم بودند و با هم زندگی‌ کردند و دو تا دخترِ نوجوون دارند(مونترال ۲۰۱۱)، مخفی‌ نبود، دروغی هم گفته نشد، شاید هم نشه گفت خیانت شاید بهتره بگم پایانِ یه عشق عمیق و چند ساله، پس‌زدن یکی‌ از طرفین، نمیدونم هر اصطلاحِ دیگه ای البته به خاطرِ حضورِ یه دخترِ جوون، خوشگل و لوند،... و دیگری زندگی‌ و عشق بی‌حد مادر و فرزندی که بیماری سندرم‌دان داره (پاریس ۱۹۶۹)، و تناسخِ روح و ارتباط این دو داستان.
فیلم خیلی‌ حسیه، لحظه‌هایِ سختی که به زنِ قصه می‌گذره و کنار اومدنش با این مساله، تغییرِ حسّ مرد، برخوردِ پدر و مادرش با این مساله، پدری که نمی پذیرفت این عشق و زندگی‌ دوباره رو و علناً عکس العمل نشون میداد، برخوردِ بچه‌ها که آروم بودند ولی‌ نگاهشون پرِ حرف بود، مخصوصاً دختر بزرگه که تو مهمونیهایِ فامیلی حواسش به همه برخوردها بود و....فیلمِ قشنگ و خوش‌ساختیه، بالایِ ۱۸ سال نیست ولی‌ خب روایتِ زندگیه‌ و بالطبع صحنه‌هایِ تنانه و هم‌آغوشیهایِ قشنگ و عاشقانه‌ای داره!
فیلم که تموم شد، از من می‌پرسند نظرت چیه: میگم: من صحنه هاش رو دوست داشتم، هر دو خوش تن و بدن و خوشرنگ، تتوهایِ دختره رو دیدید؟ یه خرده بیشترش میکردند بهتر بود!!! سر‌به‌سر "ا" میگذارم که همه فیلم رو اشک ریخته و میگم تو که "روضه امام حسین" اومده بودی!!! در جواب میگه: از دستت عصبانی شدم که میگی‌ تو هر زندگی‌ "باید" این مساله پیش بیاد! میخندم و میگم: حالا "باید" هم که نه ولی‌ تو یه زندگی‌ خوب ۲۰ ساله هم پیش میاد، اگر علنی هم نباشه، حتما مخفی‌ هست. حالا یه بار مرد، یه بار هم زن، یه واقعیته که هست، این روزها هم زیاد میشنویم... "زارا" میگه اون صحنه‌ای که زنه شوهرش رو بغل کرد و اشک می‌ریخت که نمیتونه فراموش کنه و اون جایی‌ به دوستش میگفت: آخه من هیچوقت عاشقِ مردِ دیگه‌ای نبودم، هیچ کسِ دیگه رو نبوسیدم، دلم سوخت: "رضوان" هم همینطور میگه... میخندم و سربسرشون میگذارم که از این حال و هوا دربیاییم!
به اونها حرفی‌ نزدم ولی‌ برخوردِهایِ دخترِ بزرگتر من رو یادِ دختر‌بچه شیطون و بازیگوشی با یه جفت چشمِ درشتِ سیاه و باهوش مینداخت که خیلی‌ از روزهایِ بچگی‌ و نوجوونیش تو همه مهمونیها و دورِ هم نشینیهای فامیلی و دوستانه، همه اون پچپچه‌ها و یک کلاغ چل کلاغیها که کم هم نبودند، وقتی‌ میدید دو نفر مشغولِ صحبتند، خودش رو سرگرم میکرد و گوش میکرد ببینه چیزی میشنوه؟ و خیلی‌ وقتها تو رفتارِ پدر به همین صورت بدونِ اینکه توجهی‌ رو جلب کنه دقیق میشد که ببینه سردی یا بدخلقی میبینه که با اون شایعات بخونه؟! و خیلی‌ از شبهایِ اون سالهایِ زندگیش سرش رو میکرد زیرِ پتو و با همون عقل بچه گانه یافته‌ها و شنیده هاش رو کنار هم میگذاشت که به یه نیتجه برسه، که هیچ وقت هم نمی‌رسید. به خاطرِ تدبیرِ پدر یا فهیمی و صبوری مادر بود که شنیده‌ها و دیده هاش تناسبی نداشتند...اووووووووووف
حوصله وارد شدن به این بحث‌ها رو ندارم، روابطِ زن و مرد، تعهد، بیوفائی، خیانت.... کی‌ میتونه اینها رو تعریف کنه؟ کی‌ میتونه درست قضاوت کنه؟ کی‌ می‌دونه بینِ دو تا آدم چی‌ می‌گذره؟ گاهی‌ خودشون هم حتی نمیدونند که چی‌ شد؟ کجا رو اشتباه رفتند که به اینجا رسیدند؟
شاید این جمله بیربط باشه ولی‌ اون سالهایِ دور یه جایی‌ خونده بودم از قولِ "مسیحِ مقدس که: "سنگسار کنید ولی‌ سنگِ اول رو کسی‌ بزنه که خودش گناه نکرده باشه!


----------------------------------------------------------------------------------
http://www.cinoche.com/films/cafe-de-flore/index.html
http://www.youtube.com/watch?v=GgJ8iXWSIy0