۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

گو‌گیجه گرفتم حسابی‌، از یه طرف اثاث‌کشی‌، کارتنها نصفه نیمه اینطرف اونطرفِ خونه، یه طرف چمدونها، یه طرف چیزهایی که باید شسته بشه، پتو، ملافه، گلیم، و.... انگار حتما باید تمیزِ تمیز رفت تو خونه جدید، انگاری اونجا نمیشه چیزی رو شست، از یه طرف مقاله، یه خرده مینویسم، یه خرده تو این نرم‌افزار، کار که گیر میکنه دنبال نتیجه یه چیز دیگه با نرم‌افزارِ بعدی، نشد برنامه‌ای که نصفه هست باید تموم بشه، از اینها که خسته میشم یه خرده یوتیوب، یه خرده فیسبوک، گاهی‌ هم تو گوپلاس، از یه طرفِ دیگه ابسترکتِ مقاله جدید که باید زودتر بفرستم برایِ کنفرانس IGARSS2012، از یه طرف نوشتنِ پروپزالِ مینی‌-پروژه ترمِ دیگه، از یه طرف کنکورِ بورس‌ها که تمدید شد تا اولِ مارس (این سه‌چار موردِ آخر اون قسمتها که به من مربوط میشه انجام دادم مونده قسمتهایی که مونیک باید تایید کنه یا اضافه)، از یه طرف مونیک نیست، یه هفته است رفته آلمان برایِ دفاعِ "اینگا" و بعد از اونجا هم میره سوئیس برایِ دفاعِ یه دانشجویِ دیگه اش و من که الان بهش احتیاج دارم یا نه شاید بهتره دیرتر بیاد، پنجشنبه دمِ ماشین قهوه دیدمش میگه: پروین مشتاقم زودتر مقاله ات رو ببینم، به خنده میگم بخدا من بیشتر، خوب نوشتم باید زودتر بفرستم که تصحیحاتش رو بگه و انجام بدم بعد بفرستم برایِ "کایل" ولی‌ هنوز خودم راضی‌ نیستم، حالا حالاها به نظرم کار داره....

تو این هیرویری که واقعا یه دقیقه هم برام یه عالمه هست نشستم این ویدئو آکادمیِ گوگوش رو تماشا کردم، اصلا اهلِ دیدنش نبودم، ایران که بودم این الناز و گلناز کلی‌ در موردش حرف میزدند و کلی‌ هم اداش در میاوردند، الناز میشد خانم گوگوش و گلناز شرکت کننده و بلا چه رقصی میکرد و چه می‌خوند مخصوصاً پیشِ آقاجون، ولی‌ این هفته‌هایِ گذشته من هم گاهی‌ این برنامه رو میبینم!!!! یک شب قبل از برگشتنم (یک ماه پیش بود، چقدر سریع گذشت)، جمعه شب بود رفتم یه سر پیشِ نوه‌عمه ام، روزش رو با فامیل ارنگه بودیم از اون روزهایِ خوب بود، خسته بودم، ولی‌ خب باید میرفتم یکی‌ از آدمهایِ عزیزِ زندگیمه، با هم خیلی‌ دوستیم، از نوجوونی، نزدیکترینِ آدمِ زندگیشم شاید، تو این سفر هم برخلافِ سفرهایِ قبلم زیاد ندیده بودیم همدیگه رو، کنسرت دعوت کرد کیش بودم، تئاتر همینطور تصمیم داشتم با دوستِ دیگه‌ای برم که اون هم نشد به هر حال، رفتم پیشش، پارتنرش هم بود، که یکی‌ از قسمتهایِ آکادمیِ گوگوش رو نشون میداد، پرسید این برنامه رو میبینی‌؟ گفتم که نه، به یه دختری اشاره کرد قد بلند، موهایِ بلند فرفری و خنده دلنشین گفت از این خوشم میاد به پارتنرش هم گفت از موهایِ فرفری ولو خوشم میاد آخه اون هم موهاش فره ولی‌ همیشه بسته است، گفتم: چه دلنشینه، چقدر هم خودشه، ادا نداره، تُن صداش هم فرق داره ولی‌ شیرینه...
خلاصه یکی‌ دو هفته گذشته اجراها رو دیدم، همشون خوبند، "شهرزاد" سرشارِه از زنانگی و چقدر هم قشنگ می‌خونه با اون صدایِ مخملیش، "ماهان" که اصلا ترانه رو بازی میکنه با تک تکِ اعضایِ صورت و بدنش، پر از حسِّه خوندنش، "امیر" رو هم دوست دارم، مردونه است مخصوصاً این آهنگِ اخیر رو که خوند و "مهران" هم خوبه، حسِّ خاصی‌ بهش ندارم و اما "آوا"، ترانه "مردِ من" رو خیلی‌ با احساس خوند، لباس و مدلِ موهاش هم خیلی‌ بهش می‌اومد، این اجرایِ جدیدش هم خوب بود، لباسش شیک بود ولی‌ نمیدونم چرا با لباسِ کوتاه، موهایِ جمع و گوشواره چسبی نه حتی بلند و آویز! نمیدونم حتما خودش یا مدیر‌ برنامه اش اینجوری صلاح دونستند، من چه کاره‌ام جز یه بیننده. به نظرم خیلی‌ تغییر کرده و خوب پیش رفته و میره و از خواننده‌هایِ خوب سالهایِ آینده خواهد بود حتما، ولی‌ یه جورایی انگار دیگه خودش نیست، اونی که نوه‌عمه‌ام بهم نشون داد و گفت ببین چه ساده و بی‌تکلفه، خودِ خودشه، خب شاید هنوز روون نیست و مطمئنا خوب میشه، به‌هر حال روی صحنه رفتن هم آدابِ خودش رو داره که به نظر میاد "آوا" داره خوب یاد میگیره، با اینحال با‌شخصیته و دوست‌ داشتنی با خنده‌هایِ شیرین ....
و اما، اونیکه من ازش خوشم میاد به غیر از "خانمِ گوگوش" که نازنینه.... "هومن خلعتبری"، نمیدونم شبیهِ کیه؟ یه کسی‌ که میشناسمش یا شاید میشناختمش و همینجوری هم یه ذرّه ازش می‌ترسیدم، به هر حال یه جورایی حرف زدنش، ژستاش، نگاهش، تو ذوق زدنش، دقیق بودنش برام آشناست، البته یه چی‌ هم بگم کلا از آقایونِ کچلِ این مدلی‌ خوشم میاد، زیاد به خودشون مطمئنن، و وقتی‌ نگات میکنند انگار همه زوایایِ ذهنت رو می‌خونند، یه خرده ترسناکند، آدم گاهی‌ پیششون خودش نیست، دست‌و‌پاش رو گم میکنه... نسبت به "بابک سعیدی" هم نظر خاصی‌ ندارم، حتما آدمِ خوبیه

برگردم سرِ مقاله و برنامه ام

۲ نظر:

درخت ابدی گفت...

منم پراکنده دیدم، ولی از ماهان خوشم میاد. از اوناییه که می‌تونن تو چند سبک بخونن.
نظرت در مورد خلعتبری جالب بود:)

روزهای پروین گفت...

همینطوره، ماهان هر ترانه‌ای که می‌خونه حسّ اون رو به بیننده منتقل میکنه، صدا و حرکاتش گرمه و به دل میشینه (-: