شبِ دوم یا سومیه که ایرانم، مهمون داریم زیاد، تقریبا اکثرِ فامیل هستند، بچهها شیطونی میکنند طوری که صدا به صدا نمیرسه، "یاسی" بهشون تذکر میده که ساکت تر باشند یا برند تو باغ بازی کنند، بهش میگم: یاسی خاله، بچهها رو دعوا نکن، از تو بدشون میاد و پسفردا که بزرگ بشند میگند ما که کوچیک بودیم، دخترعمه مون دعوامون میکرد و اِل و بِل! تا بخواد جوابی بده، خانمِ برادربزرگه که کنارش نشسته میگه: نه بابا، بچهها خیلی دوستش دارند، ندیدی که از ظهر که اومدند، سراغش رو میگیرند و تا اومد همه ازش آویزون شدن! گلناز که کنارش نشسته حرفِ مامانش رو قطع میکنه و میگه: بهش "رشوه" میدیم!!! من و مامانش با تعجب به هم نگاه میکنیم مامانش میپرسه: میدونی "رشوه" یعنی چی؟ یعنی اینکه کسی به کسی چیزی بده تا رضایتش رو جلب کنه و کارش رو پیش ببره و.... گلناز باز هم حرفِ مامانش رو نیمه کاره میگذاره و میگه: همین دیگه، ما بهش "بغل" میدیم!!!!!
این بچه، ۳ ساله که برگشته ایران و من فکر میکنم اگر ۴۰ سال دیگه هم اینجا میموند محال بود با این کلمه و اثرش در پیشبرد اهداف آشنا بشه!
۴ نظر:
به به سلامتی برگشتی امیدوارم که حسابی بهت خوش گذشته باشه:-)
بله مرسی،
سفرِ خوبی بود، خیلی... (-:
رفتی یا اومدی:)
برگشتم، کِبِک هستم.
اون مدتی که ایران بودم تصمیم داشتم یه چند روزی برم سفر ترکیه، هم پا نداشتم. اگر میدونستم که میری و اگر مایل بودی همسفر میشدیم (-:
ارسال یک نظر