۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

جمعه هوا به شدت گرم بود و شدیدا شرجی، météo média بیش از ۴۰ درجه نشون میداد. صبحِ زود برای کاری رفته بودم بیرون و بعد برگشتم دانشکده، از شدتِ گرما سردرد گرفتم که تا عصر هم آروم نشد!
عصر زنگ زدم به رضوان که اگه کاری نداره با هم بریم بیرون، گفت دیر میاد... ساعت ۹ اومد، اول قرار شد بریم یکی‌ از کافه‌هایِ کنارِ رود سنت‌لوران بشینیم که تغییرِ عقیده دادیم و رفتیم Vieux Québec و محلِ فستیوال کبک.

برایِ کسانی‌ که میخوان به کبک سفر کنند بهترین وقتِ سال همین موقع است فقط اگر به گرما، رطوبت و تغییراتِ آنی‌ آب و هوا حساس نیستند، اینجا حتی اگر از شدتِ گرما و رطوبت بدون لباس هم بیرون میرید چتر و یه باد‌گیر رو حتما باید همراه داشته باشید، چون این تغییر یه آنه شاید کمتر از کسری از ثانیه که یه روزِ آفتابی و مطبوع تبدیل میشه به یه روزِ بارونی، اون هم چه بارونی مثلِ ابشار که یه نقطه خشک هم تو تن باقی‌ نمیگذاره!... و البته لبخند فراموش نشه، اون رو (لبخند)حتما همراه بیارند که تنها نمونند، یه "روز به خیر" با لبخند معادلِ آشنائی با آدمهایِ متفاوت با رنگ‌هایِ مختلف و لهجه‌هایِ گوناگونه... و کلا لذت بردن از لحظه‌ها .....

مثلِ همه سالها امسال هم برنامه‌هایِ تابستونیِ کبک خوب و متنوعه....برایِ تعطیلات Canada Day (اولِ ژوییه)، پرنس ویلیام و کیت اومده بودند ولی‌ به خاطرِ گردِ همآییِ مخالفینشون مراسمِ عمومی‌ِ دیدار با مردمِ کبک رو کنسل کردن فقط یه برنامه کوتاهی مقابلِ شهرداریِ کبک داشتند دقیقا تو خیابونِ سمتِ راستِ بوتیک! وقتی‌ که با ماشین از کنارِ بوتیک رّد شدند یه چند تا عکس ازشون گرفتم، البته از اسکورتها و مراسمِ تشریفاتیشون بیشتر.... شب که برمیگشتم خونه، همون مقابلِ شهرداری یه آقایی (استادِ دانشگاهِ فردریکتون که برای این مراسم اومده بود کبک و هفته قبل هم رفته بود فستیوال جازِ مونترال) عکس‌هایی‌ که از پرنس‌ها گرفته بود رو بهم نشون داد و بعد ایمیل‌م رو گرفت که عکس‌ها رو برام بفرسته بعد که دادم میپرسه: بهم اعتماد داری؟ میگم چرا که نه! و هفته بعدش فرستاد و از اون موقع تقریبا لینک هر سری عکسی که رو سایتش می‌گذاره برام می‌فرسته.... این برخوردهایِ دوستانه و بی‌ تکلف از آدمهایی با این موقعیت‌هایِ اجتماعی با من که یه خارجیم و ایرانی، همیشه من رو یادِ برخوردِ اون عکاسِ ایرانیِ عزیزی میندازه که سایتش رو دیده بودم و خیلی‌ محترمانه و با جزئیاتِ کامل براش ایمیل زدم و خواستم که در صورتِ امکان یه سری عکسِ ایران از آلبومش و با نظرِ خودش بهم بده برای کنفرانس راجع به ایران و ایشون......!!!!! (قبلا در موردش نوشتم).
لینکِ عکس‌های پرنس‌ها :
https://picasaweb.google.com/jazzfest40/QuebecCitySundayJuly22011WilliamAndKate?feat=email

شنبه هفته گذشته گروه "متالیکا" کنسرت داشتند که مردم از ساعت ۱۱ صبح، تو این هوایِ گرم و شرجی و آفتابِ داغ تو صف بودند صفی به عرضِ تمامِ خیابون و طولِ تا چشم کار کنه آدم..... تا ساعت ۶ عصر که در‌ها باز شد و ۸ شب که مراسم شروع شد، من باز سرِ کار بودم و بعد چند تایی فیلم دیدم و گزارشِ تلویزیون رو و از صبح هم البته مردمی که صندلی‌ به دوش قبل از رفتن به پارکِ محلِ مراسم یه سر به بوتیک میزدند.... حدودِ ۱۲۰۰۰۰ نفر جمعیت بوده و از اواسطِ مراسم هم تقریبا جوونترها همه لخت... اینجور موقع‌ها پلیس هم فراوونه که مزاحمتی برای افراد پیش نیاد ...

شنبه قبلش هم "التون جان" اومده بود و به همین شدت هم استقبال شده بود... من سرِ کار بودم....

کنسرتهایِ هر شبهِ فستیوالِ تابستونی تو پارکِ اصلی‌ یا همون Plein d`Abrahame و هم تو میدون Vieux Québec یا همون Place d`Youvil برگزار میشه...

با رضوان رفتیم Place d`Youvil یه گروهِ آفریقایی کنسرت داشتند، مردم هم اون وسط می‌رقصیدند، شاد و سرخوش.... پلیس هم فراوون.... و بعد رفتیم سمتِ خیابون Grand Allée و پشت پارلمان..... یه قسمتِ خیابون رو بسته بودند و به شکلِ ساحل در آورده بودند چون Beach Party بود.... تراس و پیاده رو‌هایِ مقابلِ رستورانها هم بنا به سلیقه هر کدوم یه جور تزئین شده بود، با صندلیهایِ ساحلی، و درختهاِ نخلِ مصنوعی‌، استخر‌هایِ آماده که دختر‌ها و پسر‌ها شنا میکردند و یا با بیکینی و مایو کنارش نشسته بودند و نوشیدنی‌ مینوشیدند..... یه قسمت همون وسطها هم زمین شنی‌ و تورِ والیبال بود و یه سری هم مشغولِ والیبالِ ساحلی، با همون سر و شکلِ کنارِ ساحل.... تو همین مسیرِ کوتاهِ خیابون سه تا اجرایِ زنده موسیقی‌هایِ مختلف بود، کنارِ هر کدوم یه خرده ایستادیم و موندیم کنارِ آخری که موزیک شرقی‌ بود و دو رقصنده ۱۹-۱۸ ساله نیمه برهنه "بلدی" می‌رقصیدند، زیبا، پر طراوت، با نشاط و....

برای اولین بار بدون دوربین رفته بودم بیرون و از این بابت متاسف بودم خیلی‌...... همه تو خیابون می‌رقصیدند، همه جا شادی بود و شور، همه جا هیجان زندگی‌..... من به فکرِ جوونها تو ایران!