۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

یکی‌ دو هفته هست که هوا بدجور گرفته ست و می‌‌باره، یکی‌ دو روز آفتابی شد و دوباره ابری و بارونی، قراره تا چند روز همین وضع باشه.

امروز هم سرِ کار بودم، ۵شنبه عصر هم. خیلی‌ کارم رو دوست دارم، اصلا یه حال و هوای دیگه داره، یه جور زندگیه ... نه که این سالهای اینجا همیشه تو محیطهای علمی‌ و پژوهشی بودم، این تنوع عالیه ..... راستش من همیشه فعال بودم، از دوره دبیرستان، در طول سال و تابستونها، تو کتابخونه محل به صورتِ داوطلبانه و رایگان ریاضی و زبانِ انگلیسی‌ درس میدادم. از سالِ دوم دانشگاه هم رفتم دبیرستان و به صورتِ حق التدریس ریاضی درس دادم، اون موقع اصلا تصمیم نداشتم دبیر بشم، سالِ اولی‌ که کنکور دادم دبیریِ ریاضی قبول شدم ولی‌ نرفتم، بعد از دانشگاه هم که دیگه به کارم علاقه مند بودم و موندم و رفتم هنرستان و پیش دانشگاهی، تنوع داشت، کارم رو دوست داشتم و بیشتر از هر چیز بودن با نوجوونها رو، شاگردهام رو خیلی‌ دوست داشتم و ارتباطمون هم همیشه خوب بود، زرنگ و تنبل هم نداشت برام، خودشون مهم بودند، خودِ خودشون، هر چند که دبیرِ سختگیر و منضبطی بودم، خیلی‌ ...
تو همون سالها، مدیریتِ یه آموزشگاهِ خصوصی‌ِ زبان انگلیسی‌ پیشنهاد شد که پذیرفتم و هنوز بعد از ۷ سال اسمم به عنوانِ مدیر مسول رو تابلو و پایِ همه نامه‌ها هست و خودِ مؤسس کارها رو انجام میده، نمیدونم چرا شخصِ دیگه‌ای رو استخدام نمیکنه، منفعتِ مالی‌ برای من نداره! یکی‌ دو سال قبل از اومدنم هم با برادر وسطی یه شرکت کامپیوتری زدیم که در زمینه سخت افزار، نرم افزار، آموزش و خرید و فروش کامپیوتر فعالیت میکردیم، و از اونجاییکه هر دومون شاغل بودیم و عصر ها و شب‌ها به اونجا میرسیدیم خسته مون میکرد، همزمان فرصتِ خوبی‌ پیش اومد و محل و امتیازِ یه آموزشگاه کامپیوتر رو خریدیم و من رفتم اونجا و چند ماه بعد هم که همه رو گذاشتم و اومدم اینجا...
اینجا هم که درس بود و تحقیق، اگر کار هم بود تو همین زمینه بود، ارتباطاتِ اینجا هم چه ایرانی و چه غیرِ ایرانی با افرادی از همین محیطها بود و من دلم هوایِ تازه میخواست، هوای مردمِ کوچه و بازار رو داشتم... و این کار الان همین حالت رو برام داره... ارتباط با آدمهای دیگه، از همه نوع، از همه قشر و تو دنیای حقیقی‌ .... آقاجون نمیدونه کار می‌کنم، مونیک هم ... فقط برادر وسطی می‌دونه و مامان...

از کارِ جدید بگم و آدمها که بیشتر بازدید کننده هستند تا خریدار. اکثرا زوج هستند، جوون و کم سنّ و سال، پیر، خیلی‌ پیر، همجنسگرا..... و در کلّ چند دسته هستند:

توریستهای آمریکایی، توریستهای پولدار و دماغ‌ سربالایی هستند که خیلی‌ راحت خرید میکنند، در موردِ تاریخچه یه جنس آنتیک می‌پرسند مثلا یه کاسه سرامیک که نقاشیش کارِ دسته، ۷۰۰$، یا یه قالیچه ایرانی دستباف ۲۰۰۰$ ، چونه نمیزنند، دوبار سه بار هم نمیرند که بیان...
توریستهای ژاپنی، آروم، بی‌ سر و صدا، شگفت زدگی شون رو از چشمهاشون میشه خوند و اینکه آروم و مودب میان نزدیک و میگند که بوتیک زیبایی دارید، پولدارند، فکر میکنند و بعد خرید.
یه سری توریست ها، گروه‌های ۵-۴ نفره خانومهای بالای ۵۰ سال که شاید تازه بازنشسته شدند و وقتی‌ میان تو قبل از هر چیز قیمت رو می‌پرسند، خیلی‌ هم پر سر و صدا ابراز احساسات میکنند wowwwwwww ....همیشه هم یه چیزی برای یادگاری برمیدارند، یه شال پشمی ایرانی، یه دست‌بند، نظر زخم، چشم،....
یه سری هم کبکی‌ها هستند که تیپهای مختلفند، پیرزن‌پیرمردهای پولدار، جوانهای شاد و شلوغ، زوج‌های میانسال و آرومتر... هر خریدی هم که میکنند، مخصوصا اگر خرید برای خانم باشه و آقا پول بده، همون دم صندوق همدیگه رو میبوسند، لب میدند، نه یه بار دو بار حالا.... انگار آقا یه کارِ خارق العاده کرده باشه،... به سنّ و سال هم ربطی‌ نداره.... امروز یه خانومی شاید بالای ۷۵ سال یه انگشتر انتخاب کرد گرون هم بود، جلوی صندوق داشت فکر میکرد که با توجه به قیمتش بگیره یا نه، خوشش اومده بود که شوهرش گفت من حساب می‌کنم.... انقدر ذوق کرد که نگو، کلی‌ لب دادند و لب گرفتند... روزِ اول خجالت می‌کشیدم، لبخند میزدم و سرم رو مینداختم پایین و خودم رو با نوشتنِ فاکتور مشغول می‌کردم، امروز ولی‌ عادی بود همون لبخند رو با نگاه بهشون میزدم دلم میخواد یه بار این زوج‌های همجنسگرا که کم هم نیستند و میان مخصوصاً اون‌هایی‌ که تیپ‌های محترمی دارند و نمیتونی‌ تشخیص بدی از ظاهرشون، خرید کنند و عکس العملشون رو ببینم...
هندیها، پاکستانیها، دسته‌های چند نفری هستند از پیر تا جوون و چند تا بچه، خرید هم نمیکنند و فقط سؤال میکنند...
و اما ایرانی‌هایی‌ که تا به الان دیدم، توریست بودند و از شهرهای دیگه اومدند، خرید نمیکنند و همش هم معتقدند که همه این آنتیک‌ها از ایران اومده و ما بهترین‌ها رو داریم، یه چیزی رو نشون میده میگه وای این کارِ اصفهانه! مثلا میگم نه ترکه، هندیه یا مال مراکشه میگه واااا نه، بهترش رو ایران داریم، منظورشون اینه که هنر نزدِ ایرانیان است و بس!

"دَوید" با همه اینکه مؤدب و متینه، مستقیم و غیرِ مستقیم شجره نامه من رو در آورد، از سنّ و سال، خونواده، خواهر و برادر، آشپزی می‌کنم یا نه؟ ایرانی یا غیر ایرانی و....همه رو پرسید. فقط مونده یه سؤال، که اون رو هم منتظرم که به زودی بپرسه! سوالیِ که فقط ایرانیها می‌پرسند، و حتما هم می‌پرسند، حتی اونهایی که ادعایِ روشنفکری دارند حالا یا مستقیم یا به واسطه.... نمیدونی در جواب چی‌ بگی‌، انقدر که این سؤال شخصیه، گاهی‌ تو معذوریت می‌مونی و گاهی‌ هم اعتماد میکنی‌ و جواب میدی ... این یکی‌ از مهمترین تفاوتهای ما با کاناداییها یا کبکی‌ها که من بهتر میشناسمشونه، حدودِ ۵ ساله که Jean-Pierre رو میشناسم و رفت و آمد خونوادگی دارم، ارتباطم هم کاری شروع شد و سوپروایزرم بوده هنوز یه بار نپرسیده چند سالته؟ یا بگه تنهایی؟ ازدواج کردی یا نه؟ چرا؟ هیچ... مونیک هم، تازه خانم هم هست...البته انقدر با تجربه هست که بفهمه پشت این چهره آروم و شاد با رفتارِ ملایم، خطِ قرمز‌های پر رنگی‌ هست!

با این کار، وقتِ آزادم کمه، دیگه نمیتونم هر ساعتی‌ که دلم خواست برم Gym, دوچرخه سواری یا شنا. برنامه Gym ثابت سه یا چهار روز صبحِ زود قبل از ۶:۳۰. شنا که همیشه شبها میرفتم حالا تعداد دفعاتش کم شده، ۲ شب در هفته، دوچرخه سواری هم تقریبا ۴-۳ شب و عصر‌ که وقت بشه یک تا دو ساعت...

با تمامِ این حرفها کارم رو دوست دارم، خودم رو تو موقعیتِهای مختلف محک میزنم و میشناسم، گاهی‌ یه رفتارهایی از خودم میبینم که انتظار ندارم، مثلا با تمام ادعاهای که دارم که ملیّت، نژاد، مذهب و .... آدمها رو متمایز نمیکنه و همه مساویند، می‌‌بینم که نه من هم گاهی‌ فرق میدم به نژاد مختلف، یعنی‌ برام فرق میکنه یه کبکی با یه هندی.....

در کلّ از دلتنگیها که بگذریم، زندگی‌ این روز‌ها خوبه

۷ نظر:

بهروز گفت...

تنها سوالی که مونده بپرسه اینه که مجردی یا نه ؟
درای پیر میشی ها.دست بجنبون

روزهای پروین گفت...

این اولین سوالی بوده که پرسیده!(-:

پیری هم خودش عالمی داره، همه میشند چه اونهایی که زود جنبیدند، چه اونهایی که مثلِ من اصلا نجنبیدند!!! D:
این ویدئو رو ببین لطفا:
http://www.youtube.com /watch?v=qVg7pc3B5_A&feature=player_embedded

بهروز گفت...

لینک اشتباهه
برام ایمیل کن
حالا چی هست؟
راستی تنها سوالی که منده بپرسه چیه؟

بهروز گفت...

لینک اشتباهه
برام ایمیل کن
حالا چی هست؟
راستی تنها سوالی که منده بپرسه چیه؟

روزهای پروین گفت...

(-:

مریم گفت...

دوست دارم

روزهای پروین گفت...

چیُ‌؟ کیُ‌؟ من رو؟! D: