۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

یک سالگی!

سال چهارم دبیرستان، روز تولدم (سوم اسفند) مهتاب، دوست و همکلاسیم، کتاب "خوان هفتم، سرنوشت گولیا...."رو بهم هدیه داد که تو صفحه اولش با خط خوشش نوشته بود: " تولدت بهانه ایست تا برای داشتنت سپاس گویم و امید استواریت را در دل‌ آبیاری کنم". این جمله رو دوست داشتم و اون کتاب رو هم خیلی‌. کتابی بود که بارها خوندمش، زندگی‌نامه "گولیا" دختری روس بود که در دورانی که روسیه، اتحاد جماهیر شوروی بود، زندگی‌ میکرد، شخصیت قوی ای داشت، مبارز بود و میلیشیا..... تو اون سالها، هر وقت کم میاوردم، یا تنبلی می‌کردم و بازیگوشی یه بار دیگه این کتاب رو میخوندم!
فردا، سوم اسفنده و روز تولد یکسالگی "روزهای پروین"، وبلاگی که پارسال روز تولدم به دنیا اومد. دوستش میدارم، به واسطه بودنش دوستهای خوبی‌، تو دنیای مجازی، پیدا کردم. به خاطر اینکه روزنگارم بوده نه تبلیغش رو کردم و نه تبادل لینک ، دلم میخواسته که خودش، خودش رو معرفی‌ کنه یا دیگرانی که اگر دوستش دارند. تو این مدت دوستانی رو پیدا کرده، دوستهایی که براش نوشتند که دوستش دارند و من هم دوستیهاشون رو دوست دارم!
حالا دلم میخواد این جمله رو بهش بگم: تولدت بهانه ایست تا برای داشتنت سپاس گویم و امید استواریت را در دل‌ آبیاری کنم!

۱۵ نظر:

پرشکوه گفت...

تولدتون رو تبریک میگم چندی وبلاگتون رو می خونم ولی خاموشم.

روزهای پروین گفت...

ممنونم از تبریکتون (-:

آرش گفت...

تولد خودتون و وبلاگون دوتایی مبارک :-)
ساده می‌نویسید و این سادگی خیلی زیباست.
به امید موفقیت‌های روزافزون

روزهای پروین گفت...

ممنونم از لطفتون، شاد و موفق باشید (-:

Unknown گفت...

تولد هر دو تون مبارک پروین عزیز. (-:

بی گرد گفت...

سلام
تولد دوتایی تون مبارک.
به امید استواری و موفقیت هر چه بیشتر

بی گرد گفت...

سلام
تولد دوتایی تون مبارک.
به امید استواری و موفقیت هر چه بیشتر

روزهای پروین گفت...

ممنونم ترانه جان از لطفت (-:

روزهای پروین گفت...

سلام بی‌ گرد عزیز، ممنونم از لطفت،
همچنین شما (-:

کیقباد گفت...

با بهترین شادباشها برای تولد خودتان و وبلاگتان و با آرزوی بهترین ها.

کامبیز گفت...

سلام
مثل یه مامان شدی که به تولد دخمل کوچولوی یکساله اش بیشتر از خودش اهمیت میده.تولدتون مبارک.
ولی حالا مثلاً چی میشد واسه تولد خودت یه کیک گنده می گرفتی خواننده های وبلاگتو دعوت می کردی، یه شب میومدیم کبک،تولدت مبارک می خوندیم، کاغذ رنگی فوت میکردیم، کیک می خوردیمو ظرفاشم با کمک ایریس و مونیک می شستیم، فرداشم بر می گشتیم ایران؟ هزار نفر بیشتر می شدیم؟

روزهای پروین گفت...

ممنونم کیقباد عزیز از لطفتون،
شاد و سربلند باشید (-:

روزهای پروین گفت...

سلام کامبیز عزیز،ممنونم از لطفت (-:

حق با شماست، یه جورایی فکر می‌کنم تنها چیزیه که مال خودمه بی‌ هیچ شرطی، سندی، امضایی....همینه که دوستش دارم!

اگر میشد یه جشن اینجوری بگیرم چه خوب میشد، چه شب با صفایی میشد.... حیف از اینهمه فاصله....شاید یه روزی، کسی‌ چه می‌دونه! (-:

مریم گفت...

وای یعنی سوم اسفند شد و تولد تو و من یادم رفت......ای وای من رو ببخش که زادروزت را تبریک نگفتم...حالا با تأخیر قبوله یه عالمه بوسه هم همراهش می کنم با عشق...من هم داشتنت را غنیمت می دونم و سپاس....برای همه ی روزهایت و همه ی روزهایم...خصوصا روزهای دلتنگی هامون
نازنینم شاد باشی

روزهای پروین گفت...

مرسی‌ مریم جون، مرسی‌ برای این دوستی‌ خوب، مرسی‌ برای بودنت *-: