۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

شاید گاهی‌ لازمه که بگم: به دَرَ....

تلخ بودم، تلخ تلخ، این دو سه روز گذشته رو میگم، یه چیزی داشت خفه‌ام میکرد،با این همه صبوری و تحمل بدجور بهم برخورده بود، احساس میکردم بهم توهین شده، خیلی‌.... نمیدونستم چه کار کنم؟ ... نمیتونستم هیچ کاری بکنم! از هفته پیش هم یه کار تحویل دادنی داشتم برای امروز... تلخ بودم، تلخ تلخ، نمیتونستم گریه کنم، یادم رفته اصلا اشک ریختن رو، فقط برای همدردی می‌تونم، برای خودم دیگه نه... آخه گریه کردن هم کسی‌ رو میخواد، کسی‌ که بتونی‌ براش حرف بزنی‌، کسی‌ که بعدها، یه روزی که خوبی‌ به روت نیاره حال امروزت رو! حرف بزنی‌ آروم آروم، بعد همینطور وسط حرفهات لبهات شروع کنه به لرزیدن، میخوایی پنهونش کنی‌ که مثلا نفهمه، یواش یواش اشکت هم میاد، این خوبه، بعدش خوبی‌، سبکی، رهایی ..... نمیدونستم با این حال بد با اینهمه تلخی‌ که داشت خفه م میکرد چه کنم؟ با این همه کار، زمان که منتظرم نمی‌موند تا خوب بشم و کارهام رو انجام بدم.... موزیک گوش کردم، رقصیدم زیاد، کتاب خوندم، نخوابیدم، نمیتونستم، زیر برف قدم زدم، خیلی‌ راه رفتم، خیلی‌، مرور کردم، این همه وقاحت رو، اینکه این همه احترام بگذاری ولی‌ به این راحتی‌ به شعورت توهین بشه.... بعضی‌‌ها سکوت و جواب ندادنت رو به حساب ندونستن و سادگیت میگذارند، حتما پیش خودشون هم خوشحالند که چه قدر راحت سر کارش گذاشتیم... نمیدونند که ملاحظه کردن و به رو نیاوردن رفتار و برخوردهای وقیحانه، این همه دروغ، همیشه از ندونستن یا نتونستن نیست!!! کسی‌ که جواب نمیده به یه اصول و ملاحظاتی پایبنده، سلام و علیک براش حرمت داره، آویزه گوششه که جواب بدی رو با بدی نمیدند! ... دیروز برف میومد، یک ریز و تند، مینشت رو زمین، زدم بیرون از دانشکده، نمیتونستم کار کنم، ذهنم درگیر بود، غوغایی بود تو مغزم......زیر برف راه میرفتم، همون طور که به صدای کوبیده شدن برف زیر پاشنه‌های پوتینم گوش میکردم با خودم مرور می‌کردم اون چه که تلخم کرده بود، جنگی بود تو ذهنم، در حین و بین بحث تو سرم، یه جایی‌ وسط جواب دادنها، از دهنم پرید: به دَرَک، به دَرَک... خیلی‌ غلیظ...هم زمان با پریدن بیهوای این به دَرَک غلیظ، توده تلخ هم باز شد، سبک شدم، سبک سبک.... برگشتم به سمت دانشکده و مدام زیر لب تکرار می‌کردم: به دَرَک، به دَرَک.....

این کلمه رو به ندرت به کار می‌برم، برام همونقدر معنی‌ داره که to my left برای یه آقا..... بهتر شدم برگشتم و کار تحویل دادنی رو شروع کردم، تا ۶ صبح بیدار موندم و دوباره از ۱۰ صبح ادامه دادم تا ظهر درست لحظه‌ای که باید میرفتم کلاس تموم شد.... شاید گاهی‌ لازمه که بگم: به دَرَ.....

۴ نظر:

كيقباد گفت...

همانگونه كه در گذر زمان و در پس اعصار و قرون ، دهها و بلكه صدها باور و اعتقادات مردم تغيير كرده و در بعضي موارد جرح و تعديل و در برخي نيز به كلي تغيير كرده يا به كلي ور افتاده است ، بنظرم حالا ديگر وقتش رسيده باشد كه اين باور و اعتقاد قديمي نيز تغيير كند . باوري كه ميگويد جواب بدي را نبايد با بدي داد !
بنظرم وقتش رسيده است كه جواب بدي را نه با بد كه با بدتر داد .
وقتش رسيده است كه اين باور و اعتقاد ريشه كن شود از بس كه بدها و بدكننده ها ، سواستفاده كردند از اين اعتقاد و روزبروز بدتر و بدتر كردند .
اين اعتقاد مال زماني بود كه مردم اندك شرف و انسانيتي داشتند و اگر بدي ميكردند از سر ناداني و اشتباه بود و چون به او خوبي ميكردي ، متنبه ميشد و پشيمان . زماني كه اين روش كاربرد داشت ديگر گذشته است . بدان و بدكاران دانسته و آگاهانه بد ميكنند و رذالت مي ورزند و جواب اينها نه تنها بدي است كه هزار بار بدتر از بدي است .
داريم ميبينيم . داريم با گوشت و پوست و استخوان لمس ميكنيم . داريم ميبينيم كه ديگر كار نميكند . جواب نميدهد . ديگر اگر به بدكننده خوبي كني ، اگر با بد جواب بدي ندهي ، نه تنها كه بد خوب نميشود ، كم نميشود كه پر رو ميشود ، بيشتر ميشود و بدتر ميشود .
بنظرم زمان زمان ديگري است . زمان تغيير اين باور . زمانه اي كه بايد گفت جواب بدي بدي است حتي بدتر از بدتر !

روزهای پروین گفت...

حق با شماست: زمان زمان ديگري است ، زمان تغيير اين باور .

امیر گفت...

کلا زندگی به درکه . چیزی که نپاید دلبستگی نشاید .

روزهای پروین گفت...

(-: