۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

نگاهی‌ متفاوت!

با غزال و آزی هستیم، داریم میریم به سمت Gare du Palais هوا خیلی‌ سرده و حسابی‌ یخ زدیم که خانوم جوونی‌ که چند تا برگه تو دستشه نزدیک در ورودی بهمون لبخند میزنه جوابش رو میدیم و میگه روز به خیر من هم که همیشه آماده سلام علیک کردن، احوالش رو میپرسم و سال نو رو تبریک میگم، ادامه میده چند لحظه وقت دارید به دو تا سؤال جواب بدید، حدس میزنم که یه تحقیق دانشجویی باشه، و میپرسم سوالها راجع به چیه؟ میگه یه گزارش تلویزیونی راجع به بیمار شدن در روستاها و مناطق خارج شهره و سؤال اول در مورد اینه که اگر مریض بشید ترجیح میدید در شهر باشید یا روستا؟ و سؤال دوم اینکه چطور میشه پزشک ها رو متقاعد کرد که در روستا بمونند؟ همین لحظه آقای مسنی که میکروفون دستشه میاد جلو و روز به خیری میگه و تازه متوجه دوربین یکی‌ از کانالهای تلویزیون (Telequebec.TV) میشم که کنارمونه. میگم من اینجائی نیستم و خیلی‌ نمیشناسم ولی‌ با توجه به جاهائی که اطراف کبک رفتم،همه جا کلینیک و امکانات پزشکی‌ بوده و در مقایسه با امکانات پزشکی‌ روستاهای خیلی‌ از کشورها خوب هم هست و از طرفی‌، اگر سطح کیفی‌ زندگی‌ هم تو روستاها از اینی که هست بالاتر بره، پزشک‌ها حتما می‌مونند. خانوم جوون میگه اینها رو جلوی دوربین هم میگی‌ و اینجا دوباره اون حرف همیشگی‌ که به تازه آشناها میگم رو گفتم که میدونید من هنوز هم مشکلاتی رو دارم با زبان که هر دوشون میگند نه خیلی‌ خوب حرف میزنید و از این تعارفات! و بعد هم اون پرسش کذائی (آخ خ خ...): از کجا اومدید؟ کجایی هستید؟ میگم ایرانی هستیم، اشاره میکنه به آقای جوونی‌ که تو این فاصله رسیده و میگه این دو بار رفته ایران و فارسی‌ می‌دونه، پسره میخنده و میگه: کوچیک میدونم، با شنیدن فارسی‌ حرف زدن پسره ذوقی کردیم...انگار دنیا رو به ما دادند!!!
نمیدونید چه حالی‌ داره که بگی‌ ایرانی هستم و کسی‌ خودش رو عقب نکشه و یه جور نگات نکنه که انگار هر لحظه میخوای بمبی منفجر کنی‌، یا برعکس نیشش رو باز نکنه و فکر کنه با آدم مریخی روبرو شده و سوالهای احمقانه بپرسه! آزی و غزال شروع کردند با پسره صحبت کردند و من هم موافقت کردم و مشغول مصاحبه شدم.
آقای مسن میکروفون رو به لباسم وصل میکنه و میگه که چطور و کجا به ایستم و دوربین رو روشن میکنند و خانومه سوالش رو میپرسه: ترجیح میدید که هنگامی که مریض میشید تو شهر باشید یا روستا؟ در جواب میگم: در واقع ترجیح میدم که اینجا مریض نشم و اگر هم که شدم تو شهر باشم! با تعجب من رو نگاه میکنه و میگه الان یه چیز دیگه گفتید میگم بله خب البته روستاهای اینجا در مقایسه با خیلی‌ از کشورها امکانات خوبی‌ داره و ......
بعد از مصاحبه رفتم پیش بچه‌ها و با پسره راجع به جاهائی که تو ایران دیده صحبت کردم. قبلا با یکی‌ دو تا خانوم مسن آشنا شده بودم که از ایران دیدن کرده بودند ولی‌ سالهای قبل از انقلاب بوده و نه همین یکی‌ دو سال اخیر. تقریبا اکثر شهرها رو دیده بود، اصفهان، شیراز، تهران، یزد، کاشان، تبریز، ارومیه، زنجان (به قول خودش شهر چاقو)، مریوان، شهرکرد، مشهد،........ میگفت قبل از سفر، مطالعه خوبی‌ راجع به ایران داشته ولی‌ با اینحال وقتی‌ رفته ایران سورپرایز شده، از مردم میگفت که باهوشند و مهربون، کمی‌ فارسی‌ میدونست ... همه شهرهایی رو که دیده بود دوست داشت فقط شهرکرد رو نه زیاد! خداییش خیلی‌ ذوق کردیم، نمیدونید آخه باید اینجا باشید و برخوردها رو دیده باشید تا بدونید چی‌ میگم! ایمیل به هم دادیم و قرار گذاشتیم که باز همدیگه رو ببینیم. خلاصه که به قولی روزمون رو ساخت!

۴ نظر:

دوما گفت...

پس خدا رو شکر که مریخی نیستی :دی
ولی واقعا سوال جالبیه
در روستا زندگی کردن برای اهالی روستا با تمام مشکلات پیش رو بسیار لذت بخشه و اگر هم بخواهیم این موضوع را بسط دهیم باید بگویم که افراد مفرح جامعه هم اگر بخواهند می توانند زندگی راحتی را در روستاها داشته باشند...

روزهای پروین گفت...

(-:
با حرفهاتون موافقم، مخصوصا روستاهای اینجا که همه امکانات رفاهی‌ رو هم دارند!

بی گرد گفت...

سلام. راستی از مریوان خوشش اومده بود؟هر وقت دلت گرفت از همین جا کردی و فارسی باهات سلام علیک می کنم.

روزهای پروین گفت...

سلام، مرسی‌ که انقدر مهربونی، اتفاقاً زبون کردی رو خیلی‌ دوست دارم.

از مریوان خیلی‌ خوشش اومده بود، چون تا اسم مریوان رو آورد با یه حرکت خوشایندی از زیبایی این شهر گفت. من خودم مریوان رو ندیدم فقط عکس‌هایی‌ از طبیعت قشنگش رو دیدم و خیلی‌ هم در مورد زیبائیش و همینطور مردمان مهمان نوازش شنیدم! شاد باشی‌ دوست عزیز!