۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

کی‌ از سرنوشتش خبر داره؟!

پیرمرد، قدبلندی داشت و تو این هوای خیلی‌ سرد کنار در ورودی یه فروشگاه ایستاده بود و برگه‌های تبلیغاتی پخش میکرد، از دور به عابرین لبخند میزد و دستش رو با برگه‌ها میاورد جلو، دماغش از سرما قرمز شده بود،بعضی‌ها بی‌تفاوت رد میشدند، و تک و توکی هم ازش میگرفتند. باعجله دارم میرم فروشگاه خرید، شب مهمون دارم، باید برگردم و آشپزی کنم، بهش نزدیک میشم، با لبخند نگام میکنه، به خودم میگم نهایت یک دقیقه دیرتر ولی‌ به جاش خوشحال میشه، ضمن اینکه تا برسم فروشگاه یه نگاهی‌ به برگه‌ها میندازم و چهار تا لغت جدید یاد میگیرم، می‌‌ایستم و ازش برگه‌ها رو میگیرم،برگه ها، سخنانی از مسیح و در تبلیغ مسیحیت هستند. حالش رو میپرسم و بهش سال نو رو تبریک میگم، میخنده و اون هم به من تبریک میگه و میگه پس صبر کن یه چیز دیگه هم بهت بدم. از تو مجله‌های تو دستش یکی‌ رو جدا میکنه و بهم میده، قبل از اینکه مجله رو نگاه کنم پیرمرد با حالتی‌ متاسف یه رقم بزرگی‌ رو میگه و ادامه میده که هر سال تو دنیا انقدر بچه کورتاژ میشه، و سرش رو تکون میده من هم با تأسف سر تکون میدم، و مجله رو میگیرم و نگام میافته به عکس روی جلد که یه دختر غمگین نشسته رو یه صندلی تو فضایی شبیه اتاق انتظار یه مرکز درمانی یا بیمارستان!
پیش خودم فکر می‌کنم این رقم نمیتونه دقیق باشه، چرا که کشورهاییه که سقط جنین اونجا آزاد نیست که آمار صحیحی ندارند. و به این فکر می‌کنم که من اگر زمانی‌ شرایطش رو داشته باشم که باردار بشم، خواسته یا ناخواسته، قانونی یا غیر قانونی،...حتما نگهش میدارم و سقطش نمیکنم. حتی اگر پدرش راضی‌ نباشه، به هر حال راضیش می‌کنم، سختی بارداری، به دنیا آوردن و نگهداریش رو من میکشم، حالا اگر اون ناراضی‌ باشه، این توان رو هم دارم که مسئولیتش رو هم بپذیرم. چه میدونه آدم چی‌ سرش میاد؟ کی‌ از سرنوشتش خبر داره؟!
گالینا، دختر روس ۳۷-۳۶ ساله، اولین و بهترین دوست غیر ایرانیم بود،که سه هفته بعد از رسیدنم به کبک تو کلاس زبان دانشگاه با هم آشنا شدیم، ازدو پا فلج بود و رو صندلی چرخدار (wheelchair) مینشست. خیلی‌ خوشرو و خندان بود، هر شب موهای بور و قشنگش رو بیگودی می‌‌پیچید و روز بعد مرتب و شیک سر کلاس حاضر میشد، تو مدت دو سال و نیم که اینجا بود، یک بار هم اخم به صورتش ندیدم، هر وقت دلم می‌گرفت یا خسته بودم بهش زنگ میزدم، میگفت بیا اتاقم و میرفتم، دیدنش همه ناراحتیها رو از بین میبرد. این دختر ظریف و چشم آبی روسی، وقتی‌ خیلی‌ جوون بوده، قبل از ازدواجش از مردی که بعد‌ها شوهرش شد باردار شد و دو سه ماهه بود که به اصرار مادرش، قبل از اینکه کسی‌ بفهمه، بچه رو سقط کرد، چون تو اون زمان، حاملگی خارج از ازدواج خارج از عرف بوده و نگاه مردم به این مادر و بچه منفی‌ بوده.
چند ماه بعد از ازدواجش تو یه حادثه تصادف که شوهرش مقصر بوده، گالینا فلج میشه، و نمیدونم طبق چه قانونی که تو کشورش بوده تا سه سال میشده از مقصر شکایت کرد، خب مقصر شوهرش بوده و این هم شکایتی نمیکنه، اون آقای محترم هم این مدت رو صبر میکنه و بعد از سه سال گالینا رو طلاق میده. بعد از این مساله مامانش خیلی‌ ناراحته و هیچ وقت خودش رو نمیبخشه. ولی‌ خودش چیزی نمیگه فقط یک بار برام این موضوع رو تعریف کرد، و گفت هنوز هم دلش میخواد یه بچه داشته باشه و مشکلی‌ هم از نظر باردار شدن نداره، دوست پسر هم داشته ولی‌ خب آنها موافقت نکردند با بچه دار شدن.
بعد از پایان تحصیلش، یک هفته مونده بود که اقامتش برای کانادا درست بشه برگشت به کشورش، هر چقدر بهش گفتم کارت رو درست کن بعد برو، گفت پدر و مادرم پیرند و به من احتیاج دارند، دیدن من براشون کافیه. الان هم مدیر یه شرکته و جدا از خونواده ش زندگی‌ میکنه و موفق هم هست. دیگه تو کشورش، زندگی‌ مشترک بدون ازدواج و بچه دار شدن خارج از ازدواج هم عادی شده و نگاه بدی رو به دنبال نداره.
خب تو این زمونه که غیر ارزشها سریع تغییر میکنند و خنثی و بعد هم ارزش میشند، چرا به خاطر قضاوت مردم که در هر صورت حرفشون رو میزنند، تصمیماتی بگیریم که نمیدونیم بعد سرنوشت چی‌ پیش میاره!

۲ نظر:

بهروز گفت...

كل متن يك طرف اين يك جمله يك طرف :
الان هم مدير يك شركته.
فكر كنم در همه كشورهاي جهان به غير ايران در انتاب شغل تنها چيزي كه ملاكه سواد و دانش طرفه
فكر ميكنيد الان در ايران يك فرد معلول بسيار باسواد را ميزارن مدير يك شركت بشه!!!
مسلما جواب منفي

روزهای پروین گفت...

نمیدونم والله، ممکنه حق با شما باشه.
در مورد گالینا میدونم که آدم باسوادیه، دوره تحصیلش (فوق لیسانس)، اینجا هم بورسیه کمپانی فورد بود، که سالی‌ یک بار تو کشورش کنکور برگزار میکنه و این دختر نفر اول شده بود.