۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

!!!

شنبه خاله کوچیکه رو موبایل زنگ زده، بعد از اینکه کلی‌ صحبت کردیم میگه که صبحی‌ زنگ زدم خونت نبودی. میگم صبح شما، یعنی‌ ساعت چند؟ میگه ۸:۳۰-۸. میگم خاله جون، اون موقع که میشه جمعه شب ما ساعت ۱-۱۲:۳۰، و من بودم و بیدار هم بودم. ؟!!میگه، همون که میدونستم دیر میخوابی زنگ زدم. یهو یادم میفته که خاله شماره خونه من رو نداره، یعنی‌ شماره اینجا رو تقریبا کسی‌ نداره. میگم بهش و میگه چرا دارم و شماره رو میده که مال آپارتمان قبلیمه. میگم نه من یک سال و نیمه که اونجا نیستم. میگم خب چرا همون موقع رو موبایل زنگ نزدی؟ میگه آخه یه آقای جوونی‌ جواب داد، فرانسوی هم حرف میزد، نفهمیدم چی‌ میگه، قطع کردم!!!!!! میزنم زیر خنده میگم: قربونت برم خاله، که انقدر ملاحظه گری.... آقای جوون کجا بود؟ یه همخونه دارم، اون هم یه دختر آلمانی که تلفن اتاقهامون هم جداست و کسی‌ گوشی اون یکی‌ رو جواب نمیده.
فکر کن! جمعه شب، ساعت ۱۲:۳۰-۱۲ زنگ بزنی‌ این سر دنیا به دختر خواهرت که میدونی‌ تنهاست، حالش رو بپرسی‌، اون وقت یه آقا جواب بده!!!!!