۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

بخواب... خوب بخواب!

ساعت ۴ صبح خوابیدم و ۷:۳۰ بلند شدم، ساعت ۹:۳۰ با مونیک جلسه داشتم. ساعت ۱۱:۳۰ میخواد بره سفر برای شرکت تو یه کنفرانس، و این هفته رو اصلا نیست، درست همین هفته آخر، قبل از امتحان که من بهش احتیاج دارم. طبق روال تا الان حداقل باید دو بار جلوش ارائه میدادم و نظرش یا تصحیحاتش رو میداد. ساعت ۹:۴۰ ایمیل زده که من هنوز خونه هستم، ۱۰:۳۰ میآم دانشگاه و چند دقیقه‌ای هم تو رو میبینیم. تو لابراتوار بودم که صداش رو شنیدم، حدودا ۱۱ بود، با ربکا تو کریدور صحبت میکنه و میگه اومدم یه Bonjour به پروین بگم و برم. دیگه بی‌ خیال شدم، حرص هم نمیخورم، من کارم رو می‌کنم، اون هم اعتمادش رو داره، به هر حال اون استاده نه من...خلاصه یه نگاهی به PowerPoint ‌ام انداخته و میگه خوبه یه پرینت برام بگیر تو راه نگاه می‌کنم، ادامه میده که اگر تغییری هم تو این هفته دادی برام نمونه جدید رو بفرست. بهش میگم مونیک میشه که قبل از امتحان یه بار حداقل تمرین کنم پیشت؟ میگه آره سالن رزرو کن، خود سالن اصلی‌ رو برای دوشنبه دیگه، (یعنی‌ روز قبل از امتحان!!!)، بعد هم سرش رو خم میکنه (من نشسته بودم) گونه هام رو می‌‌بوسه و میگه استرس نداشته باش، سعی‌ کن خوب بخوابی!!! قبل از این هم که از در بره بیرون، چند بار تکرار میکنه: بخواب پروین، خوب بخواب این هفته رو!

این هم از استاد راهنمای ما و نصیحتش برای هفته قبل از امتحان جامع!!!

هیچ نظری موجود نیست: