امروز از اون روزهای خیلی سرد و پُر باد بود. برف هم که همچنان میباره، یه بند میباره، تند و بی وقفه، گاهی هم آروم و رقصان... ولی میباره. دیروز سمی با Jean-Daniel یکی از مسئولین کتابخونه صحبت میکرده، بین حرفهاش میگه اگر ایران بود و این برف، ما الان داشتیم برف بازی میکردیم، ولی اینجا خب عادیه، کسی ذوق و شوق نشون نمیده. اون هم میگه برای فردا وقت ناهار برنامه بگذاریم خوبه؟ و سریع هم به همه دانشکده ایمیل میکنه که امروز ظهر توی محوطه دانشگاه، مقابل پارک، برنامه برف بازی و آدم برفی درست کردنه. از اونجاییکه من این روزها سرم شلوغه و ایمیلهای اینجوری رو باز نمیکنم، متوجه این برنامه نشدم. ..
بعد از ناهار که برمیگشتم دانشکده از دور نظرم جلب شد به یه خانم برفی کمر باریک، با سینههای برجسته و رژ لب نارنجی، ایستاده رو به خیابون! کنارش سمی، ریمه، دّره، بلا، تاناجی، و چند تا دیگه از بچهها رو دیدم، ایستادم به صحبت و عکس گرفتن با سمی و ریمه. یه سری رفته بودند و بقیه هم مشغول تکمیل آدم برفیهای دیگه بودند که یکیشون آقای شکم گندهای بود نشسته، و دو تا آقا کوچولوی دیگه اینور اونورش.
آدم برفیهاشون هم با مال ما فرق میکنه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر