۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

باید اینجا باشی‌ تا....

مونترال هستم، دیروز صبح برای شرکت تو ورک شاپ SMAP اومدم. ۶:۳۰ صبح با اتوبوس راه افتادم و ۱۰ رسیدم به محل برنامه، ۹:۳۰ شروع میشد. هوا عالیه، یه روز آفتابی و گرم پائیزی. همین که سوار اتوبوس شدم خوابیدم تا ترمینال مونترال. شب قبل چشم رو هم نگذاشته بودم، اخلاق گندی که این سالها اینجا گرفتم، شب قبل از سفر نمیتونم بخوابم، اتوبوس، ترن، هواپیما برام مثل گهواره میمونه، چه یه ساعت توی راه باشم چه ۱۰ ساعت... مگر اینکه همسفر داشته باشم یا اینکه کسی‌ کنارم باشه که آشنائی باهاش برام جالب باشه!
هیچ دانشجویی توی سالن نیست، هر چه هست محققین مراکز تحقیقاتی‌ آژانس فضایی کانادا (ACS) محیط زیست کانادا (EC)، مرکز سنجش از دور کانادا (CCT) ، ناسا و اساتید دانشگاههای مختلف کانادا و آمریکا مرتبط به این پروژه هستند. مسئول هماهنگ کننده این ورکشاپ، "Stephan Blair" که یه آقای مهربونیه یکی‌ از ممتحنین امتحانمه، که قرار شد با هم کمی‌ صحبت کنیم راجع به امتحان، اگر فرصت پیدا کنه.
کایل مک دانلد" هم هست، همون محقق آمریکاییه که پارسال پیشنهاد کاراموزی توی" JPL رو داده بود، و برعکس پارسال، ایندفعه چه شیک و مرتب هم اومده با اون کراوات زرد و موهای جوگندمی سشوار کشیده... سال پیش فکر می‌کردم، بد لباس تر از این آدم تو زندگیم ندیدم!
"دارا انتخابی فرد" امروز نیست و گفتند که فردا میاد، امروز کار داشته، چقدر من این بشر رو دوست دارم، سال پیش دیدمش، تازه اون هم وقتی‌ کنفرانس تموم شد رفتم جلو و خوش و بش کردیم، انقدر این آدم متواضع و نازنینه که نگو ... پروفسور MIT هست، از محققین JPL و همینطور از مدیران پروژه SMAP. من به خاطر این که بکگراند این رشته رو ندارم خیلی‌ از آدم معروف‌های این رشته رو نمیشناسم، ولی‌ بعد‌ها بچه‌های ایرانی گفتند که وزنه ایه برای خودش توی رشته سنجش از دور!
ایرونی دیگه، "دکتر محمودی" از ARRAY بود. این آدم انقدر مهربون و خاکیه که همه کسانی‌ که میشناسنش اولین‌ چیزی که در موردش میگن اینه. و من هر بار که میشنوم خوشحال میشم از اینکه اینی که از شخصیتش تعریف میکنند ایرانیه، ولی‌ اینها به ملیّت کار ندارند. ولی‌ اگر همین آدم، خوب نبود یا خطایی میکرد، همچین این ملیّت رو توی بوق و کرنا میکردند که همه ما هم انگار باید تاوان اون کار رو بدیم!

تا الان که با چند تا لیوان قهوه تلخ خودم رو سرپا نگاه داشتم....

امروز بارون میباره، تند و ریز، آسمون هم خاکستری. امروز مونیک هم بود، سخنرانی داره، هفته پیش پاور پوینتش رو براش فرستاده بودم، دیروز یه خرده تغییر دادم و صبح سریع بهش نمونه جدید رو دادم. از دور دیدم با یه آقای مرتب خوش قیافه و ظاهراً کمی‌ جدی داره صحبت میکنه و به من اشاره کرد و گفت پروین...دیگه بقیه ش رو نشنیدم، "کلود" بود، استاد دانشگاه واترلو که قبول کرده که یکی‌ از اعضای ژوری امتحانم باشه، نمیدونم چرا دلم ریخت یهو، شاید به نظرم خیلی‌ جدی اومد، به هر حال امتحان همیشه استرس داره، حالا تو هر سنّ و سالی‌ و هر مقطعی!
وقتی‌ کنفرانس تموم شد و تقریبا همه رفته بودن، مونیک جلسه داشت با "کایل" و "استفان". با "کلود" آشنا شدم و حرف زدیم ، خیلی‌ خوب بود، قبلش هم با "استفان" حرف زده بودم. "کلود" یه دانشجوی ایرانی داره و چقدر ازش راضی‌ بود، خدای من... چقدر خوشحال شدم وقتی‌ از این خانوم و همسرش میگفت که استثنائیند، عالیند،...نمیدونید شنیدنش چقدر خوب بود، بهش میگم خوشحالم که تصویر خوبی‌ نسبت به ایرونیها دارید، این رو به فال نیک‌ میگیرم!

شب، قبل از برگشت به کبک با مونیک و کایل رفتیم یه رستوران بار. خود کنفرانس یه طرف و این برنامه‌هایی‌ که بعدش هست یه طرف، چون آشناییها انجام میشه، توی محیط دوستانه تر راجع به کارت و گاهی‌ زندگیت حرف میزنی‌، و همه این آشناییها باعث میشه که بعد‌ها برای پست دکترا و کار موقعیت‌هایی‌ رو داشته باشی‌. نمیدونم چرا کایل فکر میکرد که من فرانسوی باشم! مونیک گفت پروین ایرانیه و ۶ ساله اینجاست . نگاه کایل تغییر کرد و حرکتی کرد که من فکر کردم الان بارونیش رو میپوشه و توی این هوای بارونی، پُر باد و دیوونه میره! به خودم گفتم پروین جان شانست برای رفتن به JPL صفره، فکرش هم نکن، ... با هر ملیتی میشد یه خرده احتمال داد ولی‌ با این برخورد نسبت به ایرانی بودن، فاتحه‌ای بخون به این آرزو...ولی‌ نه...خدا اگر بخواد و من هم که همّت می‌کنم اون چه که باید بشه میشه! ولی‌ بعدش خوب شد و با سوالهایی که راجع به کارم پرسید و اینکه چقدر دیگه ازش مونده، کمی‌ ته دلم روشن شد....نشد هم که نشد دیگه، بالأخره آدمه و آرزوهاش... یا میرسه بهشون یا نه...آخر دنیا که نمیشه!

به نمودار روی پوستر "رمدا" استاد دانشگاه شربروک اشاره می‌کنم و میگم چقدر شبیه فرشه، طرحش، رنگ آمیزیش، حتی مقیاس‌های رطوبت زمین و گرمای روشنایی (دو تا متغیر رو نمودار) هم مثل شره‌های فرشه...با تعجب نگام میکنه ولی‌ مونیک بلند میخنده و میگه تعجبی نداره تو از پارس اومدی، پرشین گرل!!! و به "رمدا" میگه این کامنت پروین در توصیف این نمودار رو هم به پیپرت اضافه کن!

وقتی‌ حین صحبت، یکی‌ برمیگرده میگه هیچ وقت فکر نکردی مدل بشی‌؟! یا تا به حال به بودن تو هالیوود فکر کردی؟! تنها فکری که به ذهنم میرسه اینه که شاید من رو خنگ دیده برای اینجا بودن، وگرنه که آدمها به خاطر قدُ قواره و قیافه هدف زندگیشون رو انتخاب نمیکنند، بالاخره انگیزه و انتخاب هدف زندگی‌ فراتر از این حرفهاست. اینجور مواقع میگذارم به حساب تعارف و فقط یه لبخند میزنم و ردّ میشم،... بی‌ مزه ها!!!

"بعد میخواهی چه کار کنی‌؟ میمونی اینجا یا برمی‌گردی کشورت؟" این سؤالیه که این سالها خیلی‌ بهش برخورد کردم، چه ایران، چه اینجا... مهم نیست کجا بوده، توی اتوبوس، خیابون، دانشگاه، یه جمع علمی‌، مهمونی ...همیشه جواب دادم، هیچ تصمیمی نگرفتم فعلا هستم تا کارم تموم بشه. نمیدونم چی‌ پیش میاد تا اون وقت، گاهی‌ طرف ادامه میده اگر یه موقعیت خوب باشه اینجا؟ میگم هر وقت پیش اومد بهش فکر می‌کنم ، همین! توی ایران که چه از خودم و چه از خونواده می‌پرسند، اونجا هر جوابی بدم سریع قضاوت میشم، اگر بگم برمی‌گردم، میشنوم: دیوونه‌ای به خدا...اگر برگردی! مگه عقلت کمه...من اگر جای تو بودم!!! اگر بگم نه، میمونم، سریع میگند که خیلی‌ بی‌ عاطفه هستی‌...پروینی که من میشناختم اینقدر بی‌ احساس و بی‌ معرفت نبود، فکر مامان و آقاجونت رو کن حداقل...من اگر جای تو بودم! خوشبختانه نه من قراره جای کسی‌ باشم، نه کسی‌ جای من!

هر چقدر هم که بخوام فرا ملیتی و فرا فرهنگی‌ فکر کنم، ولی‌ باید بگم که حضور دکتر انتخابی فرد و محمودی، این دو روز حسّ خوبی‌ به من داد. این دو روز از ملیتهای مختلفی‌ اینجا بودند همه هم در یه سطح حالا کمی‌ بالا و پایین، فرقی‌ نیست بین اونی که از نیجریه اومده یا یکی‌ از چشم بادومیهای آسیایی با اون محقق آمریکائی و کانادائی.... مهم اینه که کی‌ هستی‌، چه کار میکنی‌،...ولی‌ میدونی؟!!! باید اینجا باشی‌ تا ببینی‌ چه چیز‌های ساده‌ای میتونه گند بزنه به زندگیت، به روزات و خداییش با چه چیزهای ساده تری اوج میگیری و شاد میشی‌....آره باید اینجا باشی‌، که ببینی‌ وقتی‌ رئیس دولتت حرف میزنه برای صندلیهای خالی‌ سازمان ملل، و میشه تیتر همه کانالهای تلویزیونی، رادیویی، روزنامه و نشریات...اونوقت چقدر نگاه‌ها بهت فرق میکنه، چقدر رفتارها عوض میشه و چقدر احساس حقارت میکنی‌...باید اینجا باشی‌ تا ببینی‌ که وقتی‌ حتی صفحه اول یاهوی کبک، عکس خانومهایی با بالاتنه لخت میندازه با این توضیح که در جواب نظریه دانشمند دینی ایرانی راجع به زلزله این خانومها آزمایش کردند و نتیجه منفی‌ بوده!!! بعد که دور و بریهات در مورد این نظریه حرف میزنند و از تو هم نظر میخواند یعنی‌ چی‌!!!.... باید اینجا باشی‌ که بفهمی وقتی‌ با یه عدّه نشستید دور میز شام و تلویزیون هم روشنه و میشنوی "نمایشگاه عکس کیارستمی، هنرمند ایرانی در کانادا......" همه رو مجبور میکنی‌ که ساکت بشند و به این برنامه توجه کنند و اون لحظه افتخار کنی‌ به این هنرمندی که اگر قرار بود ایران باشه ، هیچ کدوم از این افتخارات رو شاید نداشت یا در این حد نداشت....، برای یه فرانسوی، آلمانی، آمریکائی، کانادائی این یه چیز عادیه... ولی‌ در مقابل اون حسّ حقارتی که یه سخنرانی توی دانشگاه کلمبیا پیش میاره، این که بقیه هم این برنامه رو ببینند یه موضوع مهم میشه....آره باید اینجا باشی‌ که ببینی‌ چه چیز‌های کوچیکی میتونه از این رو به اون روت بکنه...وقتی‌ همدانشکده ایهات به موقع معرفیت به افراد جدیدتر تاکید میکنند: پروین، ایرانی محبوب ما!!! میدونی باید همه تلاشت رو بکنی‌ تا اون تصویری که پشت این حرف هست رو تغییر بدی...اینها همه برای آدمیه که میخواد جذب جامعه‌ای که توش زندگی‌ میکنه باشه،میخواد همونطوری زندگی‌ کنه که توی کشورش بود، با همون اعتبار و احترام اجتماعی... نمیخواد اینجا هم فقط توی جامعه ایرونی زندگی‌ کنه ، فقط بره سر کار و دانشگاه، توی اتاقش بشینه، بهترین مقاله‌ها رو بنویسه، و ارتباطش محدود باشه با هم وطنهاش....نه من این رو نمیخوام، نه....

تنها آدم قابل توجه که دیدم، اون هم تازه نه توی ورکشاپ، توی راهرو بهش برخوردم، همجنسگرا بود! یعنی‌ نشد تو این سالها یه کَسی‌ کمی‌ تا قسمتی‌ چشم ما رو بگیره، اون هم تازه یا یه حلقه توی گوش سمت چپش نباشه یا همون حلقه توی انگشت دست چپش....

دیشب اومده بودی به خوابم، برخلاف همه شیطنت‌ها و شلوغ بازیهات، چقدر آروم بودی با نگاهی‌ مهربون، خسته هم نبودی! نمی‌‌تونم بگم که به خاطر اینه که بهت فکر می‌کردم، نه... خودت هم خوب میدونی که این روزها انقدر درگیرم که حتی به خودم هم نمیرسم فکر کنم... ولی‌ دلم میخواد نشونه این باشه که خوبی‌ این روزها....

هیچ نظری موجود نیست: