۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

نیاز نیست برای شناسوندن خودت به مردم کارت شناسایی نشون بدی!

غروب قبل رفتن به خونه یه سر میزنم به جیهن، دو تا از بچه‌های دانشکده توی اطاق هستند، در حد سلام و روز به خیر میشناسمشون، یکیشون کبکیه و یکی‌ دیگه برزیلی. جیهن معرفیم میکنه و میگه پروین، دختری از ایران! برزیلی سریع ادای زنهای برقع به سر رو درمیاره و یه چیزی هم میگه که بهش میگم ما برقع نمیگذاریم. حجاب به این مفهومی‌ که شما فکر می‌کنید توی کشور ما نیست!

جیهن در توجیه رفتار اون میگه ما داشتیم راجع به اسلام و مسلمونها صحبت میکردیم، لبخند میزنم و سر تکون میدم. برزیلیه میگه من همیشه اخبار مربوط به مسلمونها رو پیگیری می‌کنم، مخصوصاً کشور شما و یه چیزی هم در رابطه به آقای پرزیدنت میگه. در جواب فقط میگم اگر تصویری که راجع به ایران و ایرانی‌ داری از رسانه‌‌ها گرفتی‌، کاملا اشتباهه با اون چه که ما هستیم. ولی‌ ادامه نمیدم، خسته‌ام از بسکه باید خودمون رو ثابت کنیم، که نه ما اینطور نیستیم، ما مردم متمدنی هستیم، خطرناک نسیتیم، پلی‌ گمی نداریم!!! زنهامون حق رای، رانندگی‌، مالکیت و زندگی‌ دارند،.... نه حوصله ندارم دیگه، چه اهمیتی داره که فکرکنه من از یه کشور تروریستی میام، به مرور که رفتارم رو ببینه خودش میشناسه ما رو. یادمه برادرم همیشه میگفت که "نیاز نیست برای شناسوندن خودت به مردم کارت شناسایی نشون بدی، به هر حال اون‌ها قضاوتشون رو میکنند، و به مرور زمان خودشون بهتر میشناسنت و نظرشون رو تغییر میدن!"

البته این رو اون اوایل که اومده بودم اینجا و هنوز زبان فرانسه رو خوب بلد نبودم و یه اشتباه بزرگ کرده بودم، بهم گفت و من همیشه آویزه گوشم کردم!زبان رو بلد بودم ولی‌ خیلی‌ از اصطلاحات محاوره‌ای رو خوب نمیدونستم، همیشه یه کلمه که معنی‌ خوبی‌ هم داره میتونه مفهوم خاصی‌ هم داشته باشه، و کاربردهای متفاوت!

اون موضوع این بود که: یه پسر جذاب و خوش تیپ و سنّ بالا تو دانشکده مون بود که تقریبا اکثر دخترهای مجرد عاشقش بودند، اینجور که من بعد‌ها فهمیدم. چند ماهی‌ بود که اومده بودم کبک و تازه فوق لیسانسم رو شروع کرده بودم. خب تو دانشکده، جدید بودم و همش هم مشغول درس خوندن، هنوز هم خیلی‌ با شرایط تازه، رشته جدید و زبان جا نیفتاده بودم. با هر کی‌ هم حرف میزدیم، همین بحث‌های ایران، ایرانی‌ و تصویری که داشتند بود، اون موقع خیلی‌ سعی‌ می‌کردم که این تصویر مسخره رو تغییر بدم، این آقای جذاب هم گاه گاهی میومد جلو و صحبت میکردیم، راجع به ایران میدونست، مطالعه ش زیاد بود، یکی‌ از فاکتورهای جذابیتش هم غیراز قد و بالا و تیپش، همین بود، اگر هم چیزی رو نمیدونست خودش رو از تک و تا نمینداخت و در مورد هر چیزی نظر میداد.
یه روز دو تایی بودیم،‌ در مورد ایران و زندگی جوونها توی ایران سؤال کرد و بعد پرسید که: آیا جوونها توی ایران با هم قرار میگذارند و بیرون میرند؟ اصطلاح sortie رو به کار برد که معادل date در زبان انگلیسیه. خب من این معنیش رو میدونستم. جواب دادم خب آره، مثل همه جای دنیا. دوباره پرسید: دختر‌ها هم؟ برای اینکه ثابت کنم که بابا ما خیلی‌ هم متمدنیم، با حالت متعجب که این چه سوالیه گفتم معلومه که آره، پس پسرها با کی‌ بیرون میرند؟!! ادامه داد که تو هم، من در جواب گفتم که ما یه گروه دوست بودیم که همیشه با هم بیرون می‌رفتیم. دوباره رو سؤالش تاکید کرد، یه چیزی پرسید که خوب نفهمیدم و گفتم که آره من همه آخرهفته‌ها بیرون میرفتم با دوستهای متفاوت. چشماش گرد شد، ابروهاش رو داد بالا و گفت اوهوم! و دیگه تموم شد. بعد از اون روز من دیدم همه این پسر عربها چه مهربون شدند، روزی دو سه بار میومدند دنبالم و پیشنهاد میدادند که بریم قهوه بخوریم، من هم با لبخند تشکر می‌کردم و با معذرت خواهی می‌گفتم که کار دارم، حالا یه بار دیگه. و اون یه بار هیچ وقت نیومد.

چند وقتی‌ گذشت، یه شب اتاق دوستم بودم که دانشجوی دکترای زبان فرانسه بود و کاملا مسلط به زبان، نشسته بودیم و از این طرف و اون طرف حرف میزدیم که صحبت به یه دوست کبکی کشیده شد. خانومی که تازه از دوست پسر جدیدش جدا شده بود. من به دوستم گفتم خب چرا به این زودی؟ حالا زمان میگذاشت، که بهتر بشناسند همدیگه رو؟ اینها که فرهنگشون با ما فرق میکنه، راحتند، حالا یه چند بار می‌رفتند و میومدند. دوستم با به کار بردن همون اصطلاح گفت: چند بار sortie کردند ولی‌ راضی‌ نبودند و دیگه جدا شدند. حالا من هم اصرار که نه منظورم قرار گذاشتن و بیرون رفتن نیست، حالا یه خرده نزدیکتر...دوستم در جواب باز هم همون اصطلاح رو به کار برد و گفت که با هم بودند، ولی‌ راضی‌ نبودند.... یه خرده به دوستم نگاه کردم و گفتم:ببخشید sortie یعنی‌ چی‌؟ معنیش بیشتر از بیرون رفتن و اینهاست. گفت اون هم هست ولی‌ معنی با هم خوابیدن رو هم میده. من رو میگی‌ یه آن احساس کردم تا گوشام داغ و قرمز شده از خجالت. فقط آروم از سر جام بلند شدم و گفتم چی‌؟ راست میگی‌؟ تو همون چند دقیقه همه خاطرات اون دو سه هفتهٔ گذشته از جلو نظرم میگذشت. دوستم پرسید چی‌ شده؟ براش تعریف کردم. از زور خنده اشکمون در اومده بود و تصور میکردیم با این حرفهایی که من زدم چه تصوری که اونها نکردند! حالا من نمیدونستم این مساله رو چطوری جمع کنم. فرداش که برای برادرم تعریف کردم، این جمله رو گفت.
چند وقت بعد نه بلافاصله همون موقع، یه بار که با بچه‌ها دور هم جمع بودیم، من گفتم که همیشه این اشتباه پیش میاد برای کسی‌ که تازه یه زبان رو یاد گرفته، که ممکنه معنی‌ کلمه‌ای رو بدونه ولی‌ مفهوم و یا کاربردهای محاوره ایش رو ندونه.و ممکنه کسی‌ که کلاس زبان میره و زبان جدیدی رو یاد می‌گیره کاربردها و معانی دیگه رو ندونه، که این کلمات و جملات رو با حرف زدن با مردم میفهمه.

توی زبان فارسی‌ هم خیلی‌ کلمات داریم مثل کردن، دادن،... که چند معنی‌ داره. یه بار یه دانشجوی کبکی که زبان فارسی‌ رو خودش یاد گرفته بود و میخواست صحبت کردن رو تمرین کنه به من ایمیل زد و خواست که اگر میشه کمکش کنم، قبول کردم که نوشتن و صحبت کردنش رو تصحیح کنم. یه بار ایمیل زد به این مضمون: "من امشب به شما تلفن خواهم کرد که کمی‌ تمرین صحبت کنیم." چند تا جمله دیگه هم نوشته بود و قبل از خداحافظی برای تاکید اینکه چه ساعتی‌ تلفن میکنه نوشته بود: "پس امشب ساعت ۱۰:۳۰ شما را خواهم کرد"!!!!

--------------------
عکسها از گوگل.

۲ نظر:

بهروز گفت...

يعني من الان دستم به دلمه ارم قه قه مي خندم
خيلي جالب بود مخصوصا اين قسمت آخرش در مورد زبان فارسي

روزهای پروین گفت...

(-: