۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه
نماز عید فطر!
امروز صبح زود رفتم مسجد محل برای نماز عید فطر! از آخرین باری که اینجا رفته بودم برای نماز عید سالها میگذشت. از اونجایی که از خونه خودمون نرفته بودم، چادر نداشتم. یکی از دختر داییهام بلندترین چادرشون رو برام آورد، همون هم کوتاه بود، ناخنهای دست و پام هم لاک داشت اون هم چه رنگی، جیغ!!! ولی مهم نبود، مهم این بود که میخواستم برم به یاد قدیمها. تا رسیدم به در مسجد، دختر داییم اومد جلو و دستم رو گرفت و گفت سریع بیا، شروع نکنی به سلام و علیک ها، نشون به اون نشون تا من برسم به اونجایی که برام سجّاده گذاشته بود، نیم ساعت - سه ربعی کشید، خیلی از آدمهایی که اگر تو این جور مراسم نباشه امکان نداره ببینمشون رو دیدم،بعد از نماز هم صبحانه میدادند. با دخترهای جوون نشستیم به حرف زدن، همون داستانهای عشقی بین بچه محل ها، مخالفتهای خونوادهها که هر چند سال هم طول بکشه، آخرش موافقت میکنند، خیلی یاد قدیمها افتادم، هیچ چیز فرق نکرده، فقط اینکه اون موقع ها این عاشق شدنها یواشکی بود، دخترها نگران حرف مردم بودند، نه SMSای بود و نه ایمیلی، ... الان خیلی راحت در موردش حرف میزنند، و بقیه هم حمایتشون میکنند، ... وقتی مسجد خلوت شد رفتم بالای منبر نشستم و چند تا عکس هم گرفتم!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر