۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

هفته‌ای که گذشت...

از ۸:۳۰ صبح دانشگام، اینترنت قطعه، این اتفاق بی‌ سابقه است. نبودنش میگه که حضورش چقدر عجینه با کار و زندگیمون، مثل اینه که هوا نیست! دارم رو یک متن کار می‌کنم و و همزمان موزیکی رو گوش میدم که الناز گلچین کرده و گذاشته رو لپتاپم، ملغمه ایه از موسیقی ایرانی از سوسن خانوم و ساسی مانکن گرفته تا هایده و گوگوش!!!

دیروز صبح از دفتر امور دانشجویی ایمیل زدند، که طبقه پایین رو آب گرفته و دانشجوهایی که دفاترشون طبقه اوله نمیتونند اونجا کار کنند، بهتره این دو سه روزه دفترشون رو عوض کنند. ظاهرا یک لوله آب تو کتابخونه ترکیده بوده و کمی‌ آب تو اتاق‌ها پخش شده، مثل اینکه مثلا یک سطل متوسط آب ریخته باشند تو هر اتاق. حالا، تو هر اتاق ماشینهایی گذاشتند که آب و رطوبت رو بکشه، همینطور هم کار میکنند و تمیز میکنند. ما هم از دیروز تو کافه تریا نشستیم، یک خرده هیجان حد اقل، یک روزی متفاوت ، سوژه دیگه‌ای پیدا شده برای صحبت به جز آب و هوا و بازی هاکی!!! جیهن میگه اگر تو کشور ما تا نیمه دیوار هم آب بگیره این کارا رو نمیکنند و این همه دستگاه نمیگذارند، من فکر می‌کنم تو کشور من چطور؟!!!

بالاخره اول هفته از کنسولگری آمریکا ایمیل زدند که کار بررسی ویزا ی شما تموم شده و اگر هنوز مایلید که برید آمریکا، اطلاعات جدید بدید، بی‌ عقل ها!!! نه که آدم مهمی‌ بودم، دو ماه طول کشید بررسی‌ درخواستم. همه مدارک و اطلاعات رو هم قبلا دادم، ولی‌ باز هم درخواست کردند، جواب مثبت دادم و هنوز منتظرم!!!

مونیک از سفر برگشته، تو سواحل هاوایی بهش خوش گذشته و از کنفرانس هم راضی‌ بوده، حالا باید دید نتیجه چی‌ میشه، من که عزمم رو جزم کردم، تا خدا چی‌ بخواد!

هفته دیگه برای یک سفر کاری به Umiujaq میرم، یک منطقه تو شمال کبک که اینویت‌ها اونجا زندگی‌ میکنند. تا به حال نرفتم و هیچ ایده‌ای هم ندارم. تو این سفر یانیک همراهمه که قبلا رفته تو منطقه و آشناست به همه کارها. جلسه داشتیم برای هماهنگی برنامه‌ها با یانیک، کلمنت و مونیک، همشون معتقدند که این سفر رو دوست خواهم داشت، خودم هم همینطور، سفری متفاوته، چون منطقه، طبعیت، مردم و فرهنگشون و کاری که میخوام بکنم همه جدید و متفاوته. مونیک دو سه بار با خنده میگه اولین ایرانی اون هم یک دختر قد بلند ایرانی در منطقه، و ادامه میده که پروین، توی این سفر نیاز نیست کیف لوازم آرایش همرات باشه! شلوارک و تی‌شرت هم نه، چون اگر هوا بارونی باشه که باید لباسی بپوشید که خیس نشید، و اگر هم آفتابی باشه که از بس حشره هست حتی صورتتون رو هم باید بپوشونید.

مثل مامان‌ها سفارش میکنه، میگه بچه‌های اونجا هم مثل بچه‌های همه جای دنیا خوبند و کنجکاو و چون اونجا کوچیکه چهره‌های غریبه مشخصند، و ممکنه خیلی‌ بهت نگاه کنند یا حتی بیان بهت دست بزنند، ناراحت نشو. در ادامه حرفش یانیک میگه، همینطوره، میگه که آنها چون بدنشون مو نداره، سال پیش که براشون کلاس گذاشته بودیم، بچه‌ها تو کلاس میومدند، به موهای دست من دست می‌زدند، حالا این بچه‌هایی‌ که میگه ۴-۳ ساله نیستند ها!! من مشکلی‌ ندارم از این بابت ، خب نگاه کنند، حالا دست هم بزنند،چیزی کم نمیشه که از من! مطمئنم که این سفر رو دوست دارم!

مونیک فردا میره برای تعطیلات و تو این مدت هم ایمیل چک نمیکنه. امروز در رابطه یک کار خیلی‌ مهم که برای هر دومون اهمیت داره با هم جلسه داشتیم. نتیجه ش که معلوم بشه حتما میگم، خوشحال میشم اگر بشه. آخر جلسه نا‌ خوداگاه بهش گفتم، مونیک من می‌تونم برای تعطیلات برم ایران؟ نگاه کرد، ادامه دادم که دلم برای خونواده‌ام تنگه، اصلا هم آمادگی‌ ندارم ولی‌ باید برم، اگر نرم انرژی ندارم یک زمستون دیگه رو تحمل کنم، همینطور که نگام میکرد، گفت باشه، پریدم بوسش کردم، گفتم ولی‌ خوب دیر میام، یعنی‌ تقریبا یک چند روزی دیرتر از شروع ترم پائیز میام، چون دیر هم میرم، موافقت کرد. البته هنوز در حد یک فرضه، نه بلیت گرفتم و نه به کسی‌ گفتم، حتی از چند ماه جلوتر هم برنامه ریزی نکردم که حد اقل با فکرش یک مدت خوشحالی کنم!

باید یک ایمیل بزنم کنسولگری آمریکا و بگم که پاسپورتم رو برام پس بفرستند، اصلا ویزا هم نمیخوام، عطاشون رو به لقاشون بخشیدم! این روزا، آمریکا ی من دیدن خونوادمه، همین و بس!

------------------------
عکس‌ها از گوگل.

۶ نظر:

بهروز گفت...

حالا چرا كليد كردي روي آمريكا؟؟
كانادا به اون خوبي

روزهای پروین گفت...

برای سفر میخوام برم، وگرنه کانادا رو ترجیح میدم

رضا گفت...

سلام پروین جان
از اینکه می خوای بیای ایران خیلی خوشحالم. همه اهل خونه دلشون برات تنگ شده. امیدوارم بتونی کارات انجام بدی و بزودی ببینیمت.

بابک گفت...

سلام.

الان به یه مطلب جالب برخورد کردم که نشون میده که چرا پروسه ویزای شما تو کنسولگری طول کشیده. طبق این لیست رشته تخصصی شما هم جزء Technology Alert List محسوب میشه و احتمالاً به همین علت تحقیقات بیشتری برای شما لازم بوده.

قسمت G رو ببینید:

http://www.bu.edu/isso/forms/tal.pdf

روزهای پروین گفت...

سلام،

مرسی‌ از لینکی‌ که فرستادید. ظاهرا همینطوره، به هر حال هر چی‌ که بود گذشت و شانس شرکت تو این کنفرانس رو از دست دادم!

روزهای پروین گفت...

سلام رضا جان،

مرسی‌ از محبتت. من هم امیدوارم همه چیز خوب پیش بره و به زودی ببینمتون.