امروز با بچهها قرار نهار داشتیم. راستش یک پیتزا رستورانی که صاحبش ایرانیه، قراره غذاهای ایرانی هم سرو کنه. هفته پیش هم شب نشینی ماهانه رو اونجا گرفتیم که تشویق و تبلیغی هم برای کارشون باشه. امروز هم قرارمون اونجا بود. هوا بارونیه، از اون هواها که من دوست دارم و دیوونهام میکنه. یکی دو ساعتی با بچهها بودم، تو راه برگشت رفتم پارک و کلی عکس گرفتم.بارون تند شده بود، انقدر که یک لحظه که بیرون میایستادی تا فیها خالدونت خیس میشد!!! ترکیب این بارون و سرسبزی بهار کبک، همیشه من رو یاد گیلان میندازه...عاشق زیر بارون راه رفتن و خیس شدنم...عالی بود!!!
صحبت ایران رفتنه، اکثر بچهها برنامه سفر به ایران رو دارند حتی برای دو هفته. چند روزی میشه که گرفتن ایمیلهای خداحافظی و اینکه ایران کاری ندارید، شروع شده. خیلی دلم میخواهد برم...این هوای بارونی هم بیشتر هواییم میکنه، نمیدونم میشه برم یا نه؟!!
سر ناهار بحث از ترانههای داریوش و تریپ افسردگی شد. میگم من همیشه عاشق زندگی بودم هیچ وقت تو حال و هوای افسردگی نبودم که بخواهم خودم رو بکشم. سرش رو بلند میکنه و با یک نگاه عمیق بهم میگه: به جاش خیلیها رو کشتی!!!
۲ نظر:
Fekr mikonam hagh ba ooneh va to kheili ha ro koshti, hade aghal shagerd hat ro ke yadameh ke hame vaghe-an aasheghet budan.
man ham vaghe-an aasheghe shaagerdaam boudam, m aziz!
ارسال یک نظر