۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

...


امروز با بچه‌ها قرار نهار داشتیم. راستش یک پیتزا رستورانی‌ که صاحبش ایرانیه، قراره غذاهای ایرانی هم سرو کنه. هفته پیش هم شب نشینی ماهانه رو اونجا گرفتیم که تشویق و تبلیغی هم برای کارشون باشه. امروز هم قرارمون اونجا بود. هوا بارونیه، از اون هوا‌ها که من دوست دارم و دیوونه‌ام میکنه. یکی‌ دو ساعتی‌ با بچه‌ها بودم، تو راه برگشت رفتم پارک و کلی‌ عکس گرفتم.بارون تند شده بود، انقدر که یک لحظه که بیرون می‌‌ایستادی تا فیها خالدونت خیس میشد!!! ترکیب این بارون و سرسبزی بهار کبک، همیشه من رو یاد گیلان میندازه...عاشق زیر بارون راه رفتن و خیس شدنم...عالی‌ بود!!!

صحبت ایران رفتنه، اکثر بچه‌ها برنامه سفر به ایران رو دارند حتی‌ برای دو هفته. چند روزی میشه که گرفتن ایمیلهای خداحافظی و اینکه ایران کاری ندارید، شروع شده. خیلی‌ دلم میخواهد برم...این هوای بارونی هم بیشتر هواییم میکنه، نمیدونم میشه برم یا نه؟!!

سر ناهار بحث از ترانه‌های داریوش و تریپ افسردگی شد. میگم من همیشه عاشق زندگی‌ بودم هیچ وقت تو حال و هوای افسردگی نبودم که بخواهم خودم رو بکشم. سرش رو بلند میکنه و با یک نگاه عمیق بهم میگه: به جاش خیلی‌‌ها رو کشتی‌!!!

۲ نظر:

Mahdiyeh گفت...

Fekr mikonam hagh ba ooneh va to kheili ha ro koshti, hade aghal shagerd hat ro ke yadameh ke hame vaghe-an aasheghet budan.

روزهای پروین گفت...

man ham vaghe-an aasheghe shaagerdaam boudam, m aziz!