۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

تفاوت...

دیروز وقتی‌ بیدار شدم، طبق عادت اول دکمه On لپتاپ رو زدم، ولی‌ روشن نشد و صفحه مانیتور سیاه بود. چند بار روشن و خاموشش کردم، فرقی‌ نکرد. رفتم دانشگاه و دادمش به مرکز انفورماتیک که ببینند مشکلش چیه، بعد از بررسی‌ گفتند که خیلی‌ کار داره و فردا بهم برمیگردونند. گفتم چی‌، فردا؟ خوب من تا فردا بدون کامپیوتر و اینترنت چه کار کنم؟ بهم یک لپتاپ دیگه دادند. اومدم بیرون، به این فکر می‌کنم خوب یعنی‌ چی‌؟ قبل از این چه کار میکردیم؟!!!چطور زندگی‌ میکردیم؟!
همیشه از وابستگی‌ بدم میومده. هر وقت به چیزی یا کاری وابسته شدم، ازش دوری کردم یا دیگه انجامش ندادم ولی‌ واقعا اون لحظه فکر کردم خوب اگر کامپیوتر و اینترنت نباشه ، چه کار کنم؟ این وابستگی‌ رو نمی‌شه کاریش کرد، زندگی‌ این روز‌ها، زندگی‌ در دنیای مجازیه: کار، تحقیق، تحصیل، ارتباطات، رفاقت، دوستی‌، عشق... زندگی‌ مدرن، زندگی‌ قرن ۲۱!!!
از طرفی‌ اینجا هر چیز کوچیکی ذهنم رو درگیر میکنه، این برخوردهای محترمانه و با اعتماد به دانشجو که واقعا نرماله ...ناخوداگاه من رو به فکر میبره که چرا؟؟ چرا انقدر تفاوت؟ نمیخوام مقایسه کنم، میدونم وقتی‌ میشه مقایسه کرد که شرایط یکسان باشه و ما اصلا نه تنها تو شرایط یکسان نیستیم که کاملا هم متفاوتیم! فقط دغدغه ذهنم میشه که چرا ما تو کشورمون با اینهمه ادعای فرهنگ و مذهب، انقدر دوریم از کوچکترین اصولی‌ که باید داشته باشیم و رعایت کنیم.

از دانشکده میام بیرون، هوا خیلی‌ خوبه، آفتابی، گرم و دلپذیر. دلم نمیاد برم خونه، میرم پارک جلوی دانشکده که شلوغه. هوا که خوب باشه دیگه کسی‌ توی خونه نمیمونه. یک سری آفتاب گرفته بودند، انقدر گرم نیست که با بیکینی باشند، چند تا زوج جوون هم مشغول معاشقه بودند، فارغ از دنیای اطرافشون، کسی‌ هم کاری بهشون نداشت، چند تایی هم تنها نشسته بودند رو نیمکتها، دو سه نفر نقاشی میکشیدند، یکی‌ دو نفر ورزش میکردند، من هم دراز کشیدم رو یک نیمکت و سعی‌ کردم از این آرامش لذت ببرم. همیطور که به آسمون آبی‌ وابرها نگاه میکردم ، سعی‌ میکردم به یاد بیارم که آخرین باری که تو ایران، تنها و بدون مزاحمت تو پارک نشستم کی بود؟اوه... چه چیز‌ها که به خاطر نمی‌آرم ...ولی‌ خب، گذشته دیگه گذشته...بگذریم. فقط این ذهن منه که آروم نمیگیره، و مدام به این فکر میکنه که آیا ما هم یک روز به این سطح امنیت و احترام اجتماعی میرسیم؟؟؟

برای اینکه دور نمونم از فضای ایران که خیلی‌ زود و سریع هم تغییر میکنه، فیلمهای سینمایی و بعضی‌ از سریالها رو میبینم، با توجه به بازیگر و کارگردان انتخابشون می‌کنم. دو شب گذشته فیلمهای «دو خواهر» و «بی‌ پولی» رو دیدم. نمیدونم چی‌ بگم... کارگردانها با توجه به فرهنگ رایج فیلم میسازند یا مردم فرهنگشون رو از این فیلمها میگیرند؟ سر تا سر فیلمها پر بود از توهین، تحقیر، دروغ، بی‌ احترامی!!! ازدواج پسر فقیر با دختر پولدار تحصیلکرده و مغز گنجشکی...دخترهایی منتظر شوهر به هر قیمتی، با هر کی‌...ازدواج برای رفع تنهایی، نه همراهی نه همدلی!!! بازیگرهای زیبا با بازیهای مصنوعی و آبکی!
همه جای دنیا، از طریق تلویزیون، سینما، فیلم، سریال تلویزیونی فرهنگ سازی میکنند، اگر هدف از این سریالها و فیلمها هم فرهنگ سازیه که یک کلام باید بگم متاسفم!!!

این سالها ، هر نیمه شب به وقت اینجا، که میشه صبح زود به وقت ایران به خونه زنگ میزنم، که خستگی‌ روز رو با صدای مهربون و دعای پر مهر مامان و آقاجون بگیرم و آنها هم روزشون رو با شنیدن صدای من شروع میکنند. گاهی‌ به خودم میگم چرا این حضور رو از خودم دریغ می‌کنم. چه چیز ارزشمندی جاش رو گرفته؟ هیچ چیز هنوز... زندگی‌ دور از آنها، انتخابیه در ازای یک زندگی‌ امن با احترام و عزت اجتماعی! جایی‌ که، زیبائی و جذابیت زنانه، عامل فساد نیست. جایی‌ که، وقتی‌ با استادت راجع به یک موضوع مهم علمی‌ صحبت میکنی‌، به حرفت گوش میده نه اینکه تمام وقت به یک وجب پایینتر از صورتت نگاه کنه و تو رو معذب کنه. جایی‌ که، میتونی‌ صبح خیلی‌ زود، یا دیروقت شب بیرون از خونه باشی‌ بدون نگرانی‌ از هیچ مزاحمتی. چه چیز‌ها که به خاطر نمی‌آرم ...ولی‌ به اینجا که میرسم، می‌‌بینم که حرف زیاده ولی‌ همون بهتر که سکوت کنم‌ و سعی‌ کنم‌ حد اقل زندگیم رو اونطوری پیش ببرم که دوست دارم و راضی‌م.

سر ظهری زنگ زده به خونه بعد میگه فکر نمیکردم: خونه باشی‌!! میگم : جمعه است! با تعجب میگه: چی‌؟!! میگم ببین، جمعه همیشه برای من جمعه است یعنی‌ تعطیلی‌، یعنی‌ آخر هفته!!!

هیچ نظری موجود نیست: