سراسیمه با چشمهای نیمه بسته و خوابالو اومد تو آشپزخونه. بسکه هول بود حتی صبح بخیر من رو جواب نداد. سریع در یخچال رو باز کرد و شروع کرد به آماده کردن وسایل صبحونهاش که چشمش افتاد به ساعت که ۷:۳۰ رو نشون میده. یک نگاه پر از تعجب به من کرد و برگشت به اتاقش که بخوابه. بنده خدا فکر کرده بود که شاید خواب مونده، عادت نداشت این موقع صبح من رو بیدار و آماده بیرون رفتن ببینه !!!
۱ نظر:
امیدوارم با پایان ترم و سبکتر شدن کارها و با این هوای خوب بهاری شب و روز همگی تنظیم بشه
ارسال یک نظر