۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

...

برف تندی میاد همراه با باد، یک کولاک حسابی‌! استفنی اومده دنبالم و میریم به یک ورک شاپ در مرکز مطالعات سرزمینهای شمالی‌ در دانشگاه لاوال. چند تا از بچه‌های قدیمی‌ رو می‌‌بینم و از جمله فردریک که خیلی‌ از دیدن هم خوشحال میشیم.
طه (استاد راهنمای ایریس، تونسی) رو بعد از مدتها دیدم، ازم میخواد که لینک آشپزی ایرانی رو که قبلا براش فرستاده بودم، دوباره بفرستم. رفته کتاب آشپزی ایرانی خریده و همینطور کلی‌ ادویه جات ایرانی از فروشگاه ایرانی. ولی‌ هنوز نمیتونه غذای ایرانی بپزه، در حالی‌ که خیلی‌ غذاهای ایرانی رو دوست داره!!! بهش قول دادم بفرستم. . تا ظهر بیشتر نموندیم و برگشتیم. استفنی رو به ناهار دعوت کردم، سریع اومدم کوکو سیب زمینی درست کردم با سالاد و مخلفات. چند سالی‌ میشه که کوکو درست نکردم. خیلی‌ خوشش اومد. بحث و گفتگوی شیرین و خوبی‌ داشتیم همراه با چائی و سوهان عسلی، در حالی‌ که بیرون برف و بوران بود.
ساعت ۴ رفتم دانشگاه تا ۷ بودم و کار کردم رو تکلیف کلاس با سمی و جیهان. حالم خوب نیست، گلباران! اومدم خونه و استراحت کردم. به ایریس قول کاچی داده بودم برای صبحونه فردا که درست کردم. از یک طرف، شیر کم چرب می‌خورم، شکر و قند رو حذف می‌کنم از غذا ، از طرف دیگه کاچی شیرین و چرب درست می‌کنم با روغن حیوانی ی ی، جبران میکنه همه این مدت رعایت کردن رو...
تا ۶ صبح خوابم نبرد، از ۶ تا ۱۱ خوابیدم، دیگه امروز نرفتم ورک شاپ. ظهر رفتم دانشگاه، کارم خیلی‌ خوب پیش رفت.خدا رو شکر...
برخورد‌های mon rayon de soleil، پسر تخس‌های ایرانی رو یادم میاره که از کوچکترین فرصت استفاده میکنند و یک چیز با نمک بهت می‌گن....شانس ما هم همینه آقایون زیر ۳۰ سال یا بالای ۵۰سال!!! دورگه امروز توی دفتر بود، یک تخمه سگ جون تمام عیار... حضورشون زندگی‌ رو باحال میکنه فقط باید خیلی‌ حواست جمع باشه که به موقع ترمز رو بکشی... که من تو این زمینه استادم!!! سمی، جیهان و جولیان هم اومده بودند و با هم کار میکردیم.
قرص پشگلیها اثر کرد و سرماخوردگیم پیشرفت نکرد!

هیچ نظری موجود نیست: