سر صبحی با دیدن این برگ قلبی شکل که به سر در ماشین چسبیده بود یاد این متن از گلی ترقی در کتاب درخت گلابی آفتادم:
«میخواستم همه کارهایم را بکنم و سر فرصت به دنبال او بروم.
میخواستم اول دنیا را عوض کنم، کتابهایم را بنویسم، اسم و رسم به هم بزنم، برنده شوم، و بعد، با دستهای پر به دنبالش بروم.
خبر نداشتم که عشق منتظر آدمها نمیماند!»
پ.ن. و زندگی هم....