دانشگاه سندیگو
دیروز صبح، اول رفتم دانشگاه بینالمللی الاینت. در واقع هدفم استفاده از کتابخونهاش بود. بارون میبارید، گاهی نمنم و گاهی تند. هیچکس تو محوطه دانشگاه نبود. هوا خیلی لطیف بود. از پارکینگ تا ورودی کتابخونه رو قدم زدم. چندتایی دختروپسر هجده نوزده ساله دانشجو از در کتابخونه بیرون اومدند و رفتند. چند دقیقهای تو ورودی مقابل میز پذیرش ایستادم، هیچکس نبود. رفتم پایین توی سالن مطالعه و راهروهای ورودی به سالنهای دیگه و محل قفسههای کتاب، کسی نبود. فضا بدون آدمها خیلی دلگیر بود! نشستم روی یکی از صنذلیها، ماسکم رو برداشتم. چند دقیقهای نگذشته بود که دوتا آقا با ماسک از یکی از کریدورها پیدا شدند، اولی از همون دور اشاره کرد که ماسکت رو بزن. به سمتم نزدیک شد و محترمانه گفت، زدن ماسک اجباریه. پرسیدم من اینجا سمتی ندارم، میتونم از کتابخونه و سالنش استفاده کنم؟ گفت من مسئول کتابخونه هستم، متاسفانه تو دوران پاندمیک این امکان نیست. تا ژانویه این قانون برقراره. تشکر کردم و اومدم بیرون.
تو راه تصمیم گرفتم که از این فرصت استفاده کرده و برم دانشگاه ایالتی سندیگو برای پیگیری کاری که در دانشکده جغرافیا داشتم. . محوطه بزرگ دانشگاه مملو بود از دختران و پسران هجده تا بیست ساله دانشجو، رنگ و وارنگ، پر شور و نشاط، همه با ماسک، همه جا بودند! با کتاب، با لپتاپ، با... گروهی، دو نفره، تک.. روی چمنها، کنار برکههای کوچیک، تو محوطه کافیشاپ، مچاله شده روی صندلیها و کاناپههای تک نفره، دختر و پسر با رنگ موهای صورتی جیغ تا کمرنگ، سبز فسفری، مشهای خوشگل.... شلوارک و نیمتاپ، شلوار ورزشی، لباسهای مرتبتر، باححاب... متنوع! تنوع بیداد میکرد!
یاد دانشگاه دوران لیسانسم تو ایران افتاده بودم!! هوا دیگه سرد شده بود و بارون هم سرعتش تغییر میکرد. تو فاصله رفتن به کتابخونه مرکزی دانشگاه، و بعد هم دانشکده جغرافی، به بهونههای مختلف از چندتاییشون سوال پرسیدم و همکلام شدم. با مهربونی و شور جوونی جواب میدادند، تا مسیری همراهیم میکردند که مقصد رو نشونم بدند. با این که خودم میدونستم ولی به روی خودم نمیآوردم که معاشرت کنیم...
همه اونها که دیدم مهربون بودند و مودب، و خوشحال از مفید بودن. پسر جوونی که بهش میخورد سال اولی باشه، به جای مسئول گروه جغرافی تو زمانی که ایشون جلسه داشت، پاسخ گو بود به قدری محترم و خوش برخورد که باید حتما به خانوم مسئول در موردش بگم. همه قسمتهایی که رفتم، دانشجوها اداره میکردند. بسیار لذت بردم. .
پ.ن. دو عکس آخر مربوط به دانشگاه بینالمللی الاینت هست. .