موی سفید را فلکم رایگان نداد
یکی از کارهایی که تو هر شهر جدیدی که وارد بشم، کوتاه یا بلند مدت، دوست دارم و انجام میدم اتوبوس سواری شهری هست. معتقدم یکی از روشهای خوبه برای آشنایی با مردم و فرهنگ یک شهر.
خودم هم ذاتا، معاشرت با مردم غریبه و کوچه بازار رو دوست دارم، در حد همین سلامعلیک، از آب و هوا گفتن و این ور و اون ور و آرزوی حال خوش، و تمام.
.
تو این سه هفته هم چندباری تصمیم گرفتم مسیری رو انتخاب کنم که اتوبوس خور باشه، نشد تا امروز برای رفتن به کتابخونه عمومی.
چند لحظه ای تو ایستگاه منتظر بودم، روی گوگل مپ میدیدم که اتوبوس رسیده به چهارراه قبل ایستگاه، و در مقابلم اتوبوسی اون طور که انتظار داشتم نمیدیدم. تا این که چراغ سبز شد و ماشین بزرگ قرمز و سفیدی مقابلم ایستاد🙄🙂
اتوبوس بیشتر شبیه اتوبوسهای سرویس مدرسه بود و هیچکس هم توش نبود. البته مسیر و محله و ساعتش مناسب اون چه که در نظر دارم نیست. تاثیر شرایط پاندمی هم هست، هرچند کالیفرنیا به شرایط عادی برگشته.
باید یه روز برم مرکز شهر برای اتوبوس سواری..☀️😍
.
.
پ.ن.۱. بعد نوشتن این چندخط، با دیدن دوباره عکس اول، فکر کردم بهترین شرح عکس رو این تیکه شعر ادا میکنه : «موی سفید را فلکم رایگان نداد» 😊
.
پ.ن.۲. امروز اول ژوئیه، روز کانادا هست!
Bonne fête du Canada !🇨🇦
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر