۱۳۹۷ شهریور ۱۱, یکشنبه

عروسی یک؛ یکم سپتامبر!

سپتامبر رو با عروسی شروع کردم، عروس ایرانی و داماد کبکی؛ عطیه و پیر-لوک!
جشن خوبی بود کنار یه دریاچه به فاصله یکساعت و ربعی تا شهر کبک، مسیر سبز و جنگلی، حدود یک سوم جاده روستایی و بعضی جاها بدون آسفالت خاکی و شنریز و بدون چراغ و روشنایی هم.
عطیه خواسته بود اگر امکان داره فاطیما دوست مراکشیش با من بیاد. بعد هم با الناز و علی هماهنگ کردیم که با یه ماشین بریم. اینجا این مرسومه که برای جلوگیری از ترافیک و مصرف بنزین، هم مسیرها بویژه مسیرهای طولانی با یه ماشین همراه میشند. بین همکارها تو محیط کاری خارج شهر هم اینطوره هربار با ماشین یکی. کسی هم که ماشین نداشته باشه تو هزینه بنزین سهیم میشه.
خلاصه با ماشین من رفتیم. خیلی خوب بود مسیر زیبا و سبز ، آسمون ابری و موزیک ایرانی و فرانسوی و گپ و گفت. شب موقع برگشت قسمتهایی از جاده بدون چراغ بود و تاریک و خطر اومدن حیوونها مثل گوزن و آهو و .... به وسط جاده. احتیاط لازم بود.
تو این سالهای اخیر، ازدواج و رابطه ایرانی و کبکی بویژه دختر ایرانی پسر کبکی بیشتر شده و اکثرا هم موفق و خوب بوده. دخترهای ایرانی تو ارتباطات، یادگیری زبان فرانسه و سازگاری با محیط سریعتر و راحت تر هستند.
مامان عروس از ایران اومده بود یه خانوم کاملا محجبه و مذهبی ولی خوشحال از بودن بچه هاش اینجا و شدیدا نگران تنها دختری که تو ایران مونده و امیدوار که به زودی اون هم به برادر و خواهرش در کانادا بپیونده.
اتفاقا امشب تولدش هم بود و عروس و دوماد اولین برش کیک عروسی رو با موزیک شاد "تولد تولد تولدت مبارک" براش بردند. جااب اینکه پدر و همسرِمادر داماد هم بعد از روبوسی مادر داماد و همسرِپدرش، ایشون رو بوسیدند. رسم و فرهنگ متفاوته، اونها ایده ای ندارند که این خانوم مححبه به این شدت حتی دست هم نمیده به آقایون.
شب خیلی خوبی بود، مهمونی گرم و با صفا، موزیک شاد و رقص فراوون ایرانی و کبکی.
انقدر رقصیدم و بالا پایین پریدم که زنجیر گلوبندم باز شد و افتاد ، خوشبختانه پیداش کردم و گذاشتم توی کیفم. ولی وقتی رسیدم خونه خود گلوبندم نیست و زنجیر مونده. ست شیکیه که آذر هفتاد و نه خریدم، یه مربع پر از نگین ریز با یه نگین درشت آبی تیره وسطش.
این دومین تیکه ای هست که تو این یکی دوماه گم میکنم و هر دوشون قدیمی و قیمتی که عاشقشون بودم.

هیچ نظری موجود نیست: