۱۳۹۲ تیر ۲۹, شنبه

۱. این ۳-۲ روزه فکرِ این بچه‌ها بودم ولی‌ از بعد از ظهر که "ل" (خودش و شوهرش از بچه‌هایِ گروهِ کوهنوردی آرش هستند) رو دیدم و از شون گفت دیگه از ذهنم بیرون نمیرند و این ترانه  رو روی تکرار گذاشتم و خودم هم با همه غمی که براشون تو دلم هست، این تیکه :"طاقت بیار--تو سردیِ شبهایِ تار!" رو با یادِ اونها و انرژیِ مثبت تکرار می‌کنم. خدا کنه که پیدا بشند ... 

۲. هوایِ این روزهایِ کبک دیوانه است، و امروز اوجش بود. یک حلقه تکراریِ ۱۰ دقیقه آفتابی‌ و گرم، ۱۰ دقیقه بارندگیِ شدید. کنارِ خونه "آ" درخت شکسته شده و برق هم قطع شده. من هم اون موقع تو خیابون بودم، رفته بودم پیاده روی تو خیابون سنت‌ژان که پر بود از توریست و مردمِ شهر. این دو تا عکس هم به همین فاصله کمِ زمانی‌ از یه جا گرفته شده.











۳. عصر‌ی به مناسبتِ تولدِ "آ" که دوشنبه بود و به خاطرِ کار نمی‌تونستیم دورِ همی‌ کنیم، دو سه ساعتی‌ خونه "ن" گذروندیم، خوب بود. بعد هم با "آ" دوری زدیم تا آبشارهایِ مونت‌مورنسی. 

هیچ نظری موجود نیست: