۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

۱. "ایریس" همخونه سابقم، اوایلِ بعد از ظهر اومد لابراتوار و گفت که اخبارِ مربوط به انتخاباتِ ایران رو دنبال کردم پروین. تلاشِ مردمتون رو تحسین می‌کنم، جنبشی نرم و بدونِ خشونت، ظاهرا هم کسی‌ که مردم میخواستن انتخاب شده، تبریک میگم! بهش گفتم: هیچ چیز نمیتونم الان بگم، جز اینکه امیدوارم که اوضاع بهتر بشه و کشورِ خوبمون از این همه انزوا بیرون بیاد و مشکلاتِ اقتصادی بهتر بشه، فقط امیدوارم ایریس...

۲. "درّه" می‌پرسه: شنبه چه کار کردی؟ میگم قبل و اوایلِ بعد از ظهر رو خونه بودم، اخبارِ نتایجِ انتخاباتِ ایران رو دنبال می‌کردم. با برادرها، خواهر، خونواده‌هاشون که تماس گرفته بودند بهم تبریک بگند صحبت کردم. بعد کمی‌ از رئیس جمهورِ انتخابی میگم و رویِ بازی که کشورهایِ اروپایی و باراک اوباما نشون دادند، و این جنبش نرم رو تحسین کردند و هنوز حرف تو دهانم هست که: احتمال جنگ  با اسرائیل هم ضعیفتر شده و ... که با تندی میگه: پس من این رئیس جمهورِ شما رو دوست ندارم، اون یکی‌ مقابلِ آمریکا و اسرائیل ایستاده بود، و فکر می‌کنم بر عکسِ کشورهایِ اروپایی و غرب، کشورهایِ همسایه و شرقی‌ هم خوشحال نباشند  و.... اون میگه و من به همه بدبختیهایِ اقتصادی، اجتماعی و بین‌المللی که با تحریمها به سرمون اومده فکر می‌کنم، به .... 

۳. "ناتالی" دوستِ فرانسویم اس‌ام‌اس زده که: باید بهت تبریک بگم انتخابِ رئیس جمهورِ جدیدتون رو؟ جواب میدم: آره، مرسی‌، ما به آینده امیدواریم! می‌نویسه: عالی‌ پس. خیلی‌ خوشحالم برایِ تو. جواب میدم: مرسی‌، من هم!

۴. ساعت ۱۹:۱۵، بعد از شام با "درّه" رفتیم پیاده‌روی به سمتِ بندرِ قدیمی‌، به عمد دوربینم رو برنداشتم که وسوسه نشم به عکس گرفتم. نزدیک بندر، به یه زوجِ میانسالِ کبکیِ خوشرو که دو تا سگ بسیار خوشگل همراهشونبود، برخورد کردیم. وسوسه میشم اجازه میگیرم که با موبایل عکس بگیرم؟! قبول میکنند، یکی‌ از سگ‌ها هی‌ وول میخوره و عکس رو خراب میکنه، آقا به قولِ خودش دو تا دخترهایِ خوشگل رو بغل میگیره و بهش میگم می‌خوام بگذارم رو اینستاگرم، اشکالی نداره؟ میگه نه. عکس رو که میگیرم، طبقِ معمولِ هر آدمِ جدیدی که برخورد می‌کنم می‌پرسه: کجایی هستی‌؟ میگم، ایرانیم. با هیجان بهم دست میده و تبریک میگه بابتِ رئیس جمهورِ جدید، وهمچنین تبریک میگه تلاشِ نرمِ و بدونِ خشونت مردم  برایِ رسیدن به هدفشون و .... کلی‌ حرف زدیم، خیلی‌ خوشحال بود برایِ مردمِ ایران و میگفت که ظاهراً با این انتخابِ جدید ارتباط با کشورهایِ غربی هم خوب خواهد شد و.... خلاصه آقا انقدر هیجانزده بود که بیش از ۶ بار با ما دست داد و تبریک گفت، میگم دوستم ایرانی‌ نیست تونسی هست... موقع خداحافظی خودش (شارل) و خانوم همراهش (ظاهرا پارتنرش بود، اسمش یادم رفته) رو معرفی‌ کرد، ما هم خودمون رو معرفی کردیم، موقع رفتن من رو هم بوسید. چند دقیقه بعد تو یکی‌ از خیابونهایِ سنگفرشِ قدیمی‌ از پشتِ سر می‌شنویم: هی‌ پروین و درا ! دوباره حرف، شوخی‌، دستبوسی و ... خانومِ همراهش فقط لبخند میزد و با سرتکون دادن حرفهامون رو تایید میکرد!


خداییش حالِ خوبی‌ بود که یک کبکی با شنیدن "ایرانیم"، خودش رو عقب نکشه و سوالهایِ مسخره نپرسه که آدم مجبور بشه خودش رو اثبات کنه. اولین بار بود تو این مدتِ بیش از ۸سال زندگی‌ در اینجا من این جمله (اگر ایران و ایرانی رو از طریقِ مدیا میشناسید، تصویرِ کاملا اشتباهی از ما دارید) رو به کسی‌ در ادامه "ایرانیم" نگفتم. 
عکسِ آقا و سگهایِ خوشگلش رو میگذارم.

۵. برادر بزرگه و خانومش، ا زقبل از سالِ ۱۳۷۶ و موقع انتخابات آقایِ خاتمی و تا ۴-۳سال پیش اینجا بودند. و اونها همیشه میگفتند که بعد از انتخابِ آقایِ خاتمی چقدر برخوردِ مردم فرق کرده بود و من این موضوع رو از امروز به وضوح دیدم.

هیچ نظری موجود نیست: