۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

خیلی‌ وقته که ننوشستم، خیلی‌ کار داشتم، حرف برایِ گفتن هم زیاد بوده که نه تنها ننوشتم که به این صفحه سر هم نزدم، و الان که بازش کردم، میبینم که چقدر دلم براش تنگ شده بوده.
خب:
۱. گفته بودم که کایل ایمیل زده بوده به مونیک و چند صفحه از کار تو مناطقِ شمالی‌ رو برایِ ارسال یک پروپزال میخواست و همکاریِ مستقیمِ تو پروژه ناسا، نه حتی تحتِ پوششِ دانشگاه، یا جایی‌!. مونیک هم تو اون هیرویری و شلوغیِ کار، گفت بنویس، گفتم میشه آخرِ هفته؟ گفت: نه همین امروز! نوشتم ۵ صفحه با عکس و نقشه و گراف. مونیک هم فرستاد و کایل هم که معمولاً ایمیل جواب نمیده یا دیر،  کمتر از ۲ روز پروپزالِ سابمیت شده رو با تبریک و تشکر فرستاد، مونیک هم خوشحال به من تبریک گفت، از من هماسمی نیست مگه با عنوانِ "Team member"!!! خداییش، "پروین" قشنگتر نیست؟! کمتر هم حروف داره!

۲. از قدیم گفتند، سری که درد نمیکنه که دستمال نمی‌-بندند! ولی‌ منِ بی‌-عقل نه به درد کار دارم نه‌‌ به سر، دنبال دردسر می‌گردم!
مونیک در آخرین روزِ ثبتِ نام کنفرانسِ  مرکز تحقیقات و مطالعاتِ شمالی‌ که هفته اول ماهِ می برگزار میشه، به همه بچه‌هایِ گروه ایمیل زده بود که چرا هنوز آبسترکت نفرستادند، من هم تو اون هیرویریِ کار رفتم دفترش و میگم موضوع چیه؟ من هم لازمه کاری کنم؟ و خب همه در جریانید که بنده هنوز منتظرم که محیطِ زیستِ کانادا برام تصاویرِ ماهواره رو بفرسته، که اول گفت نه، فعلا... و یهو نظرش عوض شد که ، نتایجِ مینی پروژه ات رو ارائه بده! از اونجایی کهآخرین روز بود، نشستم تا عصر رزومه رو نوشتم و ثبتِ نام کردم و سابمیت! 

۳. باز هم قبلا نوشته بودم که موونیک و آلن (دیرکتورِ مینی‌پروژه) اومدند تو آزمایشگاه و بعد از اینکه آلن کلی‌ پیشنهاد داد که چه کن، چه کن و چه کارِ دیگه هم بکن! گفتند که جلسه اولِ کلاسِ بچه‌هایِ فوقِ لیسانس که قراره برند کارآموزی، بیا این پروژه و نتایج رو ارائه بده. حالا هیچ کدوم گزارش کاملِ نتایجِ کار رو ندیدند، چه اعتمادی کردند!!!

خلاصه، تمامِ این روز‌ها که به اینجا سر نزدم و ننوشتم، از صبح تا ۱۱-۱۰ شب، وسطِ هفته و آخرِ هفته، دانشگاه و تو آزمایشگاه بودم! فراموش نشه که این روزها و هفته‌ها کارناوالِ کبک هست و شب و روز جشن و شادی برقراره... 
خلاصه، دیروز ظهر مونیک اومد یه سر آزمایشگاه و گفتم که نتایج راضیم نمیکنه، و فردا چیزی برایِ کلاسِ درس ندارم!!! اون هم کار رو دید، یه جاهایی‌ رو راضی‌ بود، جاهای رو نه... من هم که کلا کمی‌ سرِ این کار بهم برخورده و تصمیم گرفته بودم باید این کار رو طوری ارائه بدم که آلن یکی‌ از همون " اکسلنت" هاش رو با صدایِ شاد و بلند بگه... چه خوب که یه جا به خودم اومدم و نمودارها و جداول ماهایِ اولِ کار رو نشونِ مونیک دادم... گًل از گلش شکفت که آره اینه اون چه که میخوایم!!! تا شب موندم، کار رو تموم کردم تا پاورپوینت رو برایِ هر دو فرستادم. ایمیلِ آلن، خستگی‌ِ این روز‌ها رو گرفت، یه چیزی تو مایهِ همون اکسلنته با صدایِ بلند! انتظار نداشت شاید، اون هم حق داره خب، هنوز ریپورتِ کامل از کارِ من رو ندیده!

۴. امروز صبح هم رفتم سرِ کلاس و کنارِ اون سه تا استاد که درس دادند، کار رو ارائه دادم، مهم این بود که هم آلن و هم مونیک هر دو خیلی‌ خوشحال و راضی‌ بودند... و من خسته، و مثلِ همیشه ناراضی‌ و متوقع از خودم، امروز رو کاری نکردم، از فردا دوباره شروع...

۵. از کمیته اجراییِ انجمنِ ایرانیها زنگ زدند که یکی‌ دو تا از اعضا مون رفتند، میتونیم رو کمکِ شما حساب کنیم؟! پیشنهاد دادند که به عنوانِ عضوِ رسمی‌ کمیته معرفی‌ تون می‌کنیم. جواب دادم، تا اونجا که بتونم همکاری می‌کنم نیاز به رسمی‌ بودن نیست! 


۶. شاید آخرِ هفته، که آخرین روزِ کارناوالِ کبک هست، یه سر برم اونجا، که اگر برم حتما چند تایی عکس اون مجسمه‌هایِ یخیِ خوشگل میگذارم اینجا!

۲ نظر:

بانوی معبد سوخته گفت...

چه هفته ی پر باری !

روزهای پروین گفت...

هفته‌هایِ پر کاری!
ولی‌ خب نتیجه‌ش خوب بود، خستگیم رو گرفت! (-: