امروز اولین جلسه کلاس رقصِ "بالهجاز" بود. هر چهارشنبه از ساعت ۱۲:۰۵
تا ۱۲:۵۵، ۵۰$ برایِ یک ترم. ۶ نفر بودیم، ظاهراً ۱۲ نفر ثبتِ نام کردند، همه از کارمندهایِ
کتابخونه و دفترِ ثبتِ نام بودند، من تنها دانشجو بودم و مونیک که نتونسته
بود بیاد و ۶-۵ دقیقه آخر اومد.
چون جلسه اول بود، چند دقیقه منتظر موندیم تا بقیه بیان، خوب بود، حرف میزدند از این در و اون در و گاهی بلند میخندیدند، یه چیزهایی هست که اگر سالها هم اینجا زندگی کنی نمیفهمی نه که ندونی چی میگن معنیش رو میدونی مفهومش رو نمیگیری، یه چیزی که برایِ اینها مفهوم داره، تو هر فرهنگی همینه، یه حرفهایی مثلا برمیگرده به دوره مدرسه، به یه کتابی به فیلمی به هر حال چیزی که همه اونها میدونند و باهاش خاطره دارند.
سالِ اولی که اومده بودم اینجا و هنوز مشکلِ زبانِ فرانسه داشتم شنبهها صبح میرفتم یه کلاسِ رقصِ بلدی (عربی) ، خیلی از حرکات رو میدونستم و بیشتر به خاطرِمهارت در حرکت و رقصِ شکمش رفته بودم. نمیدونم قبلا نوشتم این رو یا نه ولی از جلسه دوم به بعد هر چند دقیقه یک بار معلم که یه دخترِ تقریبا درشت هیکلِ کبکی بود با لبخندِ معنی داری میگفت: Ouvrez les yeux! (چشمها رو باز کنید!) دخترها میخندیدند و من متعجب که چرا این رو میگه ما که همه چشمامون بازه! خب، اون موقع برایِ فهمیدن بیشتر نگاه میکردم. با یه خرده دقت تو رفتارِ دخترها بعد از شنیدنِ این جمله و بعد هم برایِ اطمینان، روزهایِ آخر پرسیدنش از یکی از بچهها که کمی دوست شده بودیم، فهمیدم که منظورش این بوده که سینه رو بدید جلو!!! "چشمها"، کلمهای بود که به جایِ سینه به کار میبرد!!!
حالا امروز، از همین اول حواسم بود که این نکتهها رو بگیرم، رقصِ نرم و قشنگیه، بیشتر دیسکوییه... خوب بود، حالم رو کمی بهتر کرد، حالِ خوبی ندارم این روزها، طوری که ریمه از دیروز متعجب و نگران چند باری اومده پیشم و مستقیم پرسیده... فکر نمیکردم دیگه انقدر مشهود باشه...
چون جلسه اول بود، چند دقیقه منتظر موندیم تا بقیه بیان، خوب بود، حرف میزدند از این در و اون در و گاهی بلند میخندیدند، یه چیزهایی هست که اگر سالها هم اینجا زندگی کنی نمیفهمی نه که ندونی چی میگن معنیش رو میدونی مفهومش رو نمیگیری، یه چیزی که برایِ اینها مفهوم داره، تو هر فرهنگی همینه، یه حرفهایی مثلا برمیگرده به دوره مدرسه، به یه کتابی به فیلمی به هر حال چیزی که همه اونها میدونند و باهاش خاطره دارند.
سالِ اولی که اومده بودم اینجا و هنوز مشکلِ زبانِ فرانسه داشتم شنبهها صبح میرفتم یه کلاسِ رقصِ بلدی (عربی) ، خیلی از حرکات رو میدونستم و بیشتر به خاطرِمهارت در حرکت و رقصِ شکمش رفته بودم. نمیدونم قبلا نوشتم این رو یا نه ولی از جلسه دوم به بعد هر چند دقیقه یک بار معلم که یه دخترِ تقریبا درشت هیکلِ کبکی بود با لبخندِ معنی داری میگفت: Ouvrez les yeux! (چشمها رو باز کنید!) دخترها میخندیدند و من متعجب که چرا این رو میگه ما که همه چشمامون بازه! خب، اون موقع برایِ فهمیدن بیشتر نگاه میکردم. با یه خرده دقت تو رفتارِ دخترها بعد از شنیدنِ این جمله و بعد هم برایِ اطمینان، روزهایِ آخر پرسیدنش از یکی از بچهها که کمی دوست شده بودیم، فهمیدم که منظورش این بوده که سینه رو بدید جلو!!! "چشمها"، کلمهای بود که به جایِ سینه به کار میبرد!!!
حالا امروز، از همین اول حواسم بود که این نکتهها رو بگیرم، رقصِ نرم و قشنگیه، بیشتر دیسکوییه... خوب بود، حالم رو کمی بهتر کرد، حالِ خوبی ندارم این روزها، طوری که ریمه از دیروز متعجب و نگران چند باری اومده پیشم و مستقیم پرسیده... فکر نمیکردم دیگه انقدر مشهود باشه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر