۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

ساعت ۷:۳۰ صبحه یکشنبه بیدار شدم حوصله ندارم بلند بشم، در واقع دلم نمیخواد برم Valcartier، دلم میخواد برم Ski de fond، ولی‌ بلیتهای درّه پیشمه و باید بهش برسونم. هنوز هم به سمی و سعید نگفتم که امروز با اونها نمی‌رم، ۸:۱۵ بلند شدم تا قهوه آماده کنم و صبحونه، نگاهی‌ به بلیتها میندازم،‌ای دلِ غافل، حرکتِ اتوبوس‌ها ساعت ۹ از مقابلِ ساختمون Desjardins هست، به رضوان زنگ میزنم آماده است، و تعجب میکنه که من ساعتِ حرکت رو نمیدونستم، میگه بدو دیگه، نمی‌رسی! دلم نمیخواد برم، اینه که به برنامه هم نگاه نکردم. نفهمیدم چطور آماده شدم، دور خودم میچرخیدم که چیزی جا نمونه، لباس برف پوشیدم، پوتین، کرم ضدِّ آفتاب، عینک، تنقلات، میوه، قهوه رو ریختم تو ماگِ مخصوص که با خودم ببرم با یه برش کیک و سریع سرِ ایستگاهِ اتوبوس. به درّه زنگ زدم که تو راهم، تا برسم چند بار درّه و رضوان زنگ زدند که ماشینها آماده حرکتند و بچه‌ها هم سوار شدند! نرسیده به دانشگاه لاوال زنگ زدم به سمی، از خواب بیدارش کردم و جریان رو گفتم و اضافه کردم که احتمالِ زیاد من بهشون نمیرسم و برمی‌گردم پیشِ شما، شما برید تو راه بهتون می‌رسم! دلم با این یکی‌ برنامه بود.
ولی‌ خب با ۶-۵ دقیقه شاید هم بیشتر تاخیر رسیدم، اتوبوس‌ها تقریبا کامل بودند، یکیشون جا داشت که من، وجدان و درّه سوار شدیم.

در واقع Village Vacances Valcartier، یک منطقه کوهستانی‌جنگلی‌ ساخته شده برای تفریحاتِ زمستونی وتابستونیه. بازیهایِ زمستانی با یخ و برف، سرسره‌هایِ طبیعیِ بزرگ و گاها وحشتناک مثلِ اورست با شیبِ نزدیک به ۹۰ درجه، و تابستونی با آب هست، یک جور پارکِ آبی‌، بسیار مهیجه! تقریبا یک ساعت با کبک فاصله داره، وقتی‌ میرسیم و بلیتهای ورودی رو میگیریم، یک تیوبِ بزرگ که بندِ برزنتی با یه حلقه بزرگ از همون جنس بهش هست رو برمی‌داریم و میریم به سمتِ ابتدایِ مسیر بالارونده. اینجا سربالایی هست که یک سری تیوب رونده رو ریلهای فلزی در حالِ حرکت هستند و افراد باید سریع بشینند رویِ هر کدوم از این تیوبها و برند بالا و در ابتدایِ سرسره ها. و بعد برایِ سر خوردن گروهی هر نفر می‌ نشینه روی تیوبش و حلقه متصل به بندِ برزنتی نفر کناریش رو میگیره و اینطوری به هم متصل شده و با هم سر میخورند. و تعدادِ افرادِ هر گروه بسته به نوع سرسره و سختی و شدتی که لازمه برای حرکتش بینِ ۲ تا ۸ نفره هست. ما سه نفر بودیم و هر جا هم که لازم بود بیشتر باشیم خب به یک گروه دیگه که جا داشتند وصل میشدیم، دو تا مدلِ قایقی هم داره که باید حدودِ ۸ نفر باشیم که یکیش گرد هست و دیگری مدلِ قایق، و این دو تا عالیند، پر هیجان و .... شدتشون خیلی‌ زیاده، باید خیلی‌ مواظب بود، کوچکترین خطایی سببِ حادثه‌هایِ بزرگ میشه، هر سال به خاطرِ بی‌توجهی به هشدارها، ایرونیها اینجا یک حادثه دارند که خوشبختانه امسال خطری اتفاقی‌ نیفتاد!
تو مسیر پایین اومدن، شدت بقدری زیاده که برفها به صورتِ سنگریزه و شن از اطرافِ تیوب به هوا بلند می‌شند و محکم تو سر و صورتِ کسانی‌ که سوار تیوب هستند میخورند.
خیلی‌ از بچه‌هایِ ایرانی هم بودند، همه جا صدایِ فارسی‌ حرف زدن میومد، خیلی‌ وقت بود که ندیده بودم ایرونیها رو! بعضیهاشون تو همون ۴-۳ دقیقه احوالپرسی کلی‌ اطلاعات گرفتند، لاغر شدی؟ نشدی؟ چند کیلو؟ کجا میری؟ چه کار میکنی‌؟ کارها خوب پیش میره؟ ایران نرفتی تازگی؟ میری؟ و ... همه رو هم با ذکرِ عدد و رقم صحیح جواب دادم، که نگران نباشند تا ملاقاتِ بعدی انشأالله
من و رضوان و بهار با هم بودیم، و همه قسمتها رو هم رفتیم. رضوان به اصرارِ من برایِ این برنامه ثبتِ نام کرده بود و لباس برف خریده بود. بهش گفته بودم نمیشه کسی‌ یک زمستون کبک باشه و اینجا نرفته باشه. هوا خوب بود، آفتابی، بدونِ بادِ، بینِ ۱۹- تا ۵- درجه سانتیگراد.
صورتم حسابی‌ سوخته، سفیدیِ چشمام حتی قرمزه و می‌سوزه، فکر کنم به خاطرِ ضربه همین برف ریزه‌ها بوده، با اینکه عینک داشتم، گاهی‌ هم نداشتم، لبم که نگو انگار تزریق کرده باشم بی‌ حسه، فکر کنم کمی‌ هم ورم داره.... ولی‌ روزِ خوبی‌ بود، عالی‌.... اینجا دیگه ورزش نیست، درسته حرکت زیاده ولی‌ بیشتر تفریحه!

متأسفانه امسال من دوربین نداشتم و بچه‌ها هم با خودشون دوربین نیاورده بودند. ولی‌ لینکِ سایتش رو ضمیمه کردم. به علاوه، چند تا از عکس‌هایی‌ که سالهایِ گذشته گرفتم رو میگذارم، که اون سال برخلافِ امسال هوا هم خوب نبوده .

----------------------------------------------------------------------------------------
http://www.quebecgetaways.com/village-vacances-valcartier---centre-de-jeux-dhiver_photo

۴ نظر:

آ گفت...

آفرین به تو که انقدر فعالی‌.

راستی‌، میگی‌ می‌شه کسی‌ زمستون اینجا باشه و ویلاژ وکانس ولکرتیه نرفته باشه؟ آره عزیزم میشه، من! ;))

روزهای پروین گفت...

آخه تو خاصی‌ عزیزم! *-:

س. گفت...

به به کاش منم اونجا بودم منم به زور می بردین منم تا حالا نرفتم...

روزهای پروین گفت...

س.
تو هم؟! باور نمیکنم.... (-: