۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

با کمی‌ فاصله، مونیک رو کنارِ آسانسور دیدم یک کلاسور دستشه و میخواد بره جلسه، می‌خنده و از همونجا میگه: پروین، تو این فیلم رو دیدی؟ باید ببینمش، فیلمی که اینهمه جایزه برده باید قشنگ باشه، حرف داشته باشه. می‌رسم بهش و براش میگم: آره آنلاین دیدم، حتما ببینش، هرچند سوژه خیلی‌ محلیه برایِ شما شاید غریب باشه! میگه اگر سوژه محلی بود انقدر با مردم مختلف تو دنیا ارتباط پیدا نمیکرد، حتما بین‌المللیه. میگم: میدونی‌ چی‌ برایِ من این فیلم رو ارزشمند کرده اینکه این فیلم تو خودِ ایران و با همون شرایط ساخته شده و همه عوامل هم اونجا زندگی میکنند، فیلمی از تو خودِ ایران و اون فضا. و ادامه میدم که اونچه من رو تحتِ تاثیر قرار داد، صحبتهای کارگردان فیلم رویِ سن بود، اون سعی‌ بر این داره که نگاه مردم دنیا رو به مردمِ ایران تغییر بده، و اون تصویری که رسانه‌ها از ما ساختند رو بشکنه. دو سه بار آسانسور رفت و برگشت و ما از فیلم و فرهادی حرف می‌زنیم، میگه باید با هم این فیلم رو ببینیم، هنوز کبک نیومده، باید با هم بریم ببینیمش! در آخرین لحظه که داره سوار آسانسور میشه باز تاکید میکنه یادت نره با هم!

حسّ خوبی داشت این برخورد و این تعریف... همینطور که میرفتم به سمتِ آزمایشگاه به این فکر می‌کردم که با مونیک تا حالا سینما نرفتیم. سفر، مهمونی‌، رستوران، بار، دیسکو، مهمونیِ رقص، و ... رفتیم، ولی‌ سینما نه، حالا این تجربه خوبیه دیدنِ فیلمِ ایرانی با استادِ کبکی!

۴ نظر:

بانوی معبد سوخته گفت...

چه حس ِ خوبیه که ازین به بعد وقتی یکی ازمون پرسید مال ِ کجاییم بگیم هموطنیم با اصغر فرهادی !

روزهای پروین گفت...

(-:

کامی گفت...

فقط مونده اگه با مونیک بیاین ایران یا با هم برید ترکیه، شاید مونیک ازت بخواد با هم یه حموم عمومی زنونه رو هم تجربه کنید. این تجربه ها ممکنه برای تو به اندازه بقیۀ جاهایی که با هم رفتین جالب باشه و لی برای ما دنیایی از حسرت بدنبال داره که چطور یه استاد خارجی برای یه دانشجوی ایرانی اینقد وقت میذاره، اما اینجا استاد از انبوه دانشجوهایی که سرش ریخته بودن فراری بود.

روزهای پروین گفت...

خدا رو چه دیدی، شاید این هم شد، هیچ چیز غیرِ ممکن نیست! (-:
مونیک اهلِ ورزش هم هست، ورزش‌هایِ آبی‌ رو هم خیلی‌ دوست داره، گاهی‌ ظهر وقتِ ناهار با هم میریم استخر و سونا، نه فقط با من، با کیم (دانشجویِ ویتنامیش) یا..... البته، مونیک هم دانشجو زیاد داره و همینطور مسولیتهایِ مختلف، به طوریکه گاهی‌ چندبار زمان یک جلسه رو عوض می‌کنیم، یا ساعتها تو دفترش می‌شینم و همونجا کارم رو انجام میدم که در فاصله کارهای که داره، فرصت کنه و به سوالم جواب بده یا کاری رو که باید، انجام بدیم. ولی‌ همیشه وقت می‌گذاره برایِ تک‌تکِ دانشجوهاش (-: