۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

۱۳۹۰/۰۱/۰۱

امروز ارائه مقاله رو انجام ندادم، برای اولین بار تو این سالهایی که اینجام و همش به درس و تحقیق گذشته استاد رو پیچوندم، این اصطلاح رو اصلا دوست ندارم، ولی‌ ظاهراً کاری که کردم غیر از این اسمی نداره. دیشب برای شام و مراسم تحویل سال خونه A دعوت بودم N هم بود، اون هم یه گزارش داشت که باید تا آخر شب میفرستاد، بهش میگم یه ذره به من کمک کن، التماس می‌کنم!!! بچه خوبیه، بتونه حتما وقت می‌گذاره برای آدم ولی‌ خب نمی‌شد اون هم کار داشت که از کار من مهمتر بود. سال تحویل شد، تلفن، SMS ایمیل، عکس گرفتن کنار ۷سین و شام... همه اینها با دلی‌ نگران انجام شد. جمعه رفته بودم پیش "کلودیو" سؤال داشتم، میگه انقدر سخت نگیر، این مقاله به اندازه کافی‌ سخت هست. میخواستم بکوبم تو سر خودم بسکه بی‌عقلم، آخه کی‌ داوطلبانه قبول میکنه که فردای عید سمینار بده به جز یه آدم دراز بی‌عقل مثل من!!! خلاصه ساعت ۱۰:۳۰ به پیشنهاد A یه ایمیل زدم به استاد که به دلیل یه مساله اورژانسی که پیش اومده فردا نمیتونم این کار رو ارائه بدم. دلیل رو نگفتم، استاد هم حق نداره بپرسه چون این جزو "حریم خصوصی‌" محسوب میشه، ولی‌ به بچه‌ها گفتم اگر دلیل بخواد گلبارون رو بهونه می‌کنم! خدا رو شکر ما خانومها یه بهونه داریم که همه جا کمکمون میکنه. با اینکه ایمیل رو فرستادهٔ بودم، باز نگران بودم و منتظر جواب. A میگه یکشنبه باشه و این ساعت شب که استاد جواب نمیده ولی‌ داد ، خیلی‌ کوتاه و زیبا: هیچ مشکلی‌ نیست پروین! یعنی‌ میخواستم ببوسمش اون لحظه که من همه این دو روز آخر هفته رو یک کلمه هم ننوشته بودم ولی‌ هر کار که میکردم ذهنم مشغولش بود و مقاله و لپتاپ ور دلم بودند. امروز هم میخواستم بایه قیافه مریض و به هم ریخته برم که نشد، قیافه شاد بعد از دو شب مهمونی‌، لاک قرمز که فرصت نکردم حتی پاکشون کنم.... تنها کاری که کردم این بود که موهام رو برس نکشیدم و فکر کردم خیلی‌ شنگول منگول و مثلا به هم ریخته‌ام ولی‌ اون هم خیلی‌ فرق نکرد، نه که تابداره، انگار مدلش اینجوری بود.... خلاصه امروز به خیر گذشت و این کار رفت برای هفته دیگه.
اینجا همه زندگیم شده درس، نه اینکه بگم همیشه سرم تو کتابه نه ولی‌ همه ذهنم فقط درگیر درس و تحقیق و پروژه است. من اصلا اینطوری نبودم، ایران که بودم به راحتی‌ از همه غیبتهای مُجازی که هر درسی‌ داشت استفاده می‌کردم، مهم نبود چه درسیه؛ تخصصیه مثل الکترونیک، مخابرات، سیستمهای کنترل خطی‌، حساب دیفرانسیل یا عمومی‌ مثل ادبیات و ... برف میومد میزدم بیرون و پارک جمشیدیه، بارون میومد چهارراه پارک وی و پیاده روی به سمت تجریش، تئاتر جدید، سینما و فیلمهای جدید، نمایشگاه کتاب همه میتونست انگیزه بشه که کلاس رو بپیچونم. ولی‌ اینجا هیچ وقت این کار رو نکردم، اینجا یه غیبت میتونه کلی‌ عقب بندازه آدم رو.... غیبت که هیچ تاخیر هم اینجا نگرانم میکنه که نکنه چیزی گفته بشه که دیگه تکرار نشه و عقب بمونم.....زمان بندی کارها انقدر دقیقه که باید همزمان پیش بری وگرنه وقت جبرانش رو پیدا نمیکنی‌، ضمن اینکه من آدم شب امتحان و لحظه آخر نیستم، شب امتحان هم بیدار بودم تا صبح ولی‌ به مرور درس و کاری گذشته که در طول ترم انجام دادم.
شنبه شب هم مهمونی‌ ایرانی بود، ایرانیهای قدیمی‌ کبک که من میشناختمشون و با یکی‌ دو تاشون دوست بودم ولی‌ تو مهمونیهاشون نرفته بودم. رستوران نزدیک خونه من بود که قدم زنان رفتم و برگشتم. خوب بود، حال و هواشون فرق میکرد، بعضیهاشون بیش از ۳۰ ساله که ایران نرفتند، الهی بگردم که از نظر ایرانی بودن و فرهنگ ایرانی تو همون ۳۰ سال پیش موندند! نسل دومشون، اکثرا فارسی‌ نمیدونستند، حداکثر سلام و خداحافظ با لهجه ولی‌ اسمها ایرانی بود. دختر ها، همه با دوست پسرهای کبکیشون اومده بودند و خوب از نظر جمع هم پذیرفته بود. یه بار با برادرم صحبت از زندگی‌ و اقامت اینجا بود، می‌گفت من دوست ندارم بچه هام از ایرانی بودن فقط اسم ایرانی داشته باشند و "قورمه سبزی" رو دوست داشته باشند و من مصداق حرفش رو میدیدم مقابلم... رستوران عربی‌ بود و بین پیش غذا و غذای اصلی‌ یه رقصنده جوون کبکی بلدی رقصید که خوب هم میرقصید! در کلّ شب خوبی‌ بود! آخر هفته هم هوا عالی‌ بود، آفتابی و حدودا منهای ۵ درجه. لطف خدا بود که سال نو رو با هوای بهاری شروع کنیم!

سال ۱۳۹۰ هم رسید، امیدوارم که سال خوبی‌ باشه، سالی‌ سرشار از سلامتی، شادابی، سرافرازی برای همه، و آزادی، آبادی و سربلندی برای میهنمون؛ ایران! یاد عزیزانی که این روزها در بندند، و امیدوارانی که عاشق زندگی‌ بودند و بیگناه رفتند و حتی دستبند سبزی هم به یادگار نگذاشتند گرامی‌ باد!
نوروز مبارک!

۸ نظر:

کامبیز گفت...

نروز مبارک. با آرزوی بهترین ها برای تو، امیدوارم دلی خوش و بختی بلند داشته باشی.

روزهای پروین گفت...

ممنونم کامبیز عزیز، من هم برات بهترینها رو در سال جدید و سالهای آتی آرزو می‌کنم. نوروز مبارک! (-:

ناشناس گفت...

پروین جان نازنین! سال نو بر تو هم مبارك و فرخنده باشه! امیدوارم كه سالی پر از عشق و شادی و تندرستی پیش رو داشته باشی عزیزم!

این نوشته خیلی بانمك بود مخصوصا اصطلاح گلباران كه من تا حالا نشنیده بودم :)

نازخاتون

روزهای پروین گفت...

مرسی‌ نازخاتون جون، مرسی‌ که به من سر میزنی (-:

درخت ابدی گفت...

سال نو مبارک. امیدوارم که سال پربار و خوبی پیش رو داشته باشی. و آرزوهای جمعی‌مون هم برآورده بشه.
(من نمی‌تونستم این‌جا کامنت بذارم که خوش‌بختانه، یه راه براش پیدا کردم. دلمون خوشه اینترنت داریم!)

روزهای پروین گفت...

ممنونم درخت جان که با این سختی اینترنت اونجا به من سر میزنی. (-:
من هم سال خیلی‌ خوبی‌ رو برات آرزو می‌کنم، پُر از شادی، سلامتی، عشق و موفقیت.... نوروزت مبارک!

بهروز گفت...

خداوندا فيلتر شكن ها حفظ نما
سال نو شما هم مبارك
اميدوارم باز هم وبلاگ نويسي ادامه داشته باشه و ما هم بخونيم

روزهای پروین گفت...

ممنونم از حضورت اون هم با این سختی... سال خیلی‌ خوبی‌ داشته باشید، پُر از شادی، مهر و سلامتی (-: