۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

!CV


داریم از در کافه میایم بیرون که چشمم میخوره به اطلاعیه روی در که ظاهراً به دنبال آشپز، صندوقدار، سرو کننده،... برای همون جا و بقیه شعبه‌هاشون هستند. دست ناتالی رو میکشم و میگم بیا بریم بپرسیم ببینیم شرایطشون چیه؟ با تعجب نگام میکنه، قبل از اینکه حرف بزنه میگم بیا، بعد بهت توضیح میدم. از دختر جوونی که پشت دستگاه ایستاده در مورد شرایطشون می‌پرسم، توضیح میده و توی حرفهاش میگه که برای همین کافه فقط کسی‌ رو میخوان که به آشپزی علاقمند باشه. بهش میگم چه خوب، من عاشق آشپزیم! آدرس ایمیل ش رو بهم میده که براش CV بفرستم که بده به مدیر و صاحب کافه. ناتالی هنوز متعجبه که بهش میگم من اصلا اینجوری کار نکردم، اصلا تو CV م سابقه کار این مدلی‌ ندارم. نه توی رستوران کار کردم، نه توی فروشگاه. دلم کمی‌ تنوع میخواد، دلم میخواد با این محیط‌ها هم آشنا بشم، آدمهای متفاوت ببینم، چند ساعت در هفته خوبه، یک خرده از محیط تحقیقاتی‌ و دانشگاهی میام بیرون و خودش کلی‌ خوبه. دلم میخواد تجربه کنم. حالا اومدم یه نامه (motivation letter) نوشتم که وقتی‌ این اطلاعیه رو دیدم، انگیزه زندگیم رو پیدا کردم و این همون کار ایده آلیه که دنبالشم و از این قسم حرفها!!! نمی‌شد که بگم برای تنوع و تجربه میخوام بیام که... تازه کلی‌ از این شر و ورا گفتم، حالا می‌‌بینم اشتباهیCV‌ای رو همراش فرستادم که برای کنسولگری آمریکا فرستاده بودم!!! آخه بگوبا اون CV که به آدم توی آشپزخونه کار نمیدند! طرف نمیگه تو اگر انقدر عاشق آشپزی بودی پس این کارا چیه که کردی؟! اگر از همون نوجوونیت می‌رفتی دنبالش الان خودت توی این زمینه صاحب نام بودی!!! خلاصه که گندی زدم که چی‌...

-------------------------------------------------------
عکس از:
http://www.flickr.com/photos/57609464@N00/3177106356

هیچ نظری موجود نیست: