۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

eHarmony.ca

تو کنسولگری آمریکا تو مونترال، بین دو تا دختری نشستم که یکی‌ از اتاوا اومده با یک پاکت بزرگ از مدارک، مسلط به زبان انگلیسی‌ و کمی‌ فرانسه، و دیگری از مونترال مسلط به فرانسه و خیلی‌ خیلی‌ کم انگلیسی‌. با هم حرف میزنند و از اونجایی که گاهی‌ مترجمشون میشم، نا‌ خود آگاه وارد صحبت‌هاشون میشم، راجع به ازدواج حرف میزنند. دختری که از اتاوا اومده،اسمش هست «آنکا» رومانیاییه، ۴۲ سالشه سیتیزنه و ۱۰ ساله که کاناداست، ظریف با موهای مشکی‌، جین پوشیده، اعتماد بنفسش خوبه، خوشحاله و اومده ویزا دائم بگیره که بره پیش همسرش آمریکا، ۲ هفته دیگه عروسیشه و لباس عروسیش رو از استرالیا سفارش داده.با شوهرش از طریق سایت «eHarmony.ca» آشنا شده، آقایی ۵۷-۵۶ ساله از گینه و سیتیزن آمریکا
دختر سمت راستی‌ «وسیله»، الجزیره ایه که سه ساله مونتراله و میخواد ویزا توریستی بگیره که بره نیویورک با دوستهاش بگرده. صورت گرد با موها و چشمهایی روشن، لباس گلدار و شاد پوشیده، مدام میخنده ولی‌ چشمهاش نگرانه، به نظر ۲۶-۲۵ ساله میاد ولی‌ میگه ۳۶ سالشه و همین ظاهرش هم باعث میشه که همیشه پسرهای کوچیکتر از خودش سراغش بیان. کسی‌ رو داره که ازش ۴-۳ سال کوچیکتره و خونواده پسره به همین خاطر مخالفند. و حتما هم باید با یک مسلمون ازدواج کنه. نگرانه چون فکر میکنه که سنش رفته بالا برای ازدواج کردن و بچه دار شدن! هر دو فوق لیسانس دارند و دارای شغل خوب تو کانادا. آنکا بهش پیشنهاد میده که رو سایت «eHarmony.ca» ثبت نام کنه، تاکید میکنه که فرمها رو صادقانه پر کنه و چند بار تکرار میکنه، صادق باش!

صداقت، صادقانه، صادق،... چه کلمات قشنگی‌!

- نسرین، دختر یک کارخونه دار پولدار بود، سفید رو و ظریف با چشمهای روشن تو کلاس سوم تجربی‌ کنار پنجره مینشست. آخرای سال تحصیلی‌ نامزد کرد با پسر شریک پدرش که از بچگی‌ با هم بزرگ شده بودند. هر روز ظهر نامزدش با ماشین شیک میومد دنبالش، همکلاسیهاش حسرتش رو میخوردند. ۲ سال بعد از تموم شدن درسش، اتفاقی‌ تو خیابون دیدمش، انگار ۱۰ سال گذشته بود بهش، خسته، بی‌ حوصله و غمگین بود. حالش رو می‌پرسم، با اشکی گوشهٔ چشم میگه یک سالی‌ میشه که جدا شده. شوهرش همجنسگرا بوده و کسی‌ نمیدونسته و اون هم بعد از ازدواجش می‌فهمه. یک روز شوهرش رو با پسری از دوستان خونوادگیشون توی اتاق خوابش می‌بینه و تازه متوجه سردی، بد اخلاقی‌ و بهانه گیریهای شوهرش میشه. هنوز عاشقش بود، نمیخواست باور کنه و عکسش رو هنوز تو کیفش داشت.
- فریبا، یکی‌ دیگه از شاگردام، از سال دوم دانشگاه دوره لیسانس با یکی‌ از همکلاسیهاش دوست شد و بعد از تموم شدن فوق لیسانس ازدواج کردند. شیش ماه نشد که راهی‌ دادگاه شدند، مهریه ‌اش رو بخشید و جدا شد، پسره معتاد بود.
- بیتا، دختر عموی دوستم، دختر شیرین و بلایی بود. دوره دانشجوییش با اکثر بچه‌های دانشگاه و یکی‌ دو تا از استاداش ارتباط داشت. برای تعطیلات نوروزی رفته بودم شهر دوستم، یکی‌ از اون شب‌ها، نامزدی بیتا بود و من هم چون اونجا مهمون بودم،رفتم. تو اون چادر صورتی‌ گلدار، بیتا، قیافه معصوم و نازی داشت. داماد، آقای دکتری از اقوام مادرش بود و از خونواده‌ای مذهبی‌ و سنتی‌‌. دوستم آروم بهم گفت این دومین باره که ترمیم کرده!
- بهار با یکی‌ از همکارهاش بعد از شیش ماه رفت و آمد، عقد کردند و یک سالی‌ عقد بودند که خودشون رو برای مراسم عروسی‌ آماده کنند. زندگیشون به چند ماه هم نکشید. دوماد بیماری روانی‌ داشته و این متوجه نشده بوده، فکر می‌کرده کلا پسر کم حرف و خجالتی باشه! همین مساله رو زیبا داشت، افسردگی داشت و خونوادش فکر میکردند اگر ازدواج کنه خوب میشه. برای همین وقتی‌ همسایه جدیدشون برای برادرش که حدوداً ۲۰ سالی‌ میشد که آلمان بود ازش خواستگاری کرد سریع جواب مثبت دادند و بدون اینکه همدیگه رو ببینند فرستادنش آلمان، سر سال با بیماری که شدت گرفته بود برگشت.
- زهره، به برادر شوهر خواهرش که از ۱۸ سالگیش یعنی‌ روز عروسی خواهرش ازش خواستگاری کردند تو ۳۰ سالگی جواب مثبت داد. دوره نامزدی رو عقد کرده بودند که همدیگه رو بهتر بشناسند. کمتر از یک سال بعد از ازدواجش، زمزمه طلاقش رو از بچه‌ها شنیدم. بعد از جداییش دیدمش، پرسیدم چرا؟ مشکل، ناتوانی‌ جنسی‌ پسره بود. با تعجب میگم که شما که عقد کرده بودین. جواب داد که فکر می‌کردم چه پسر نجیبیه که توی دوره عقد کاری نمیکنه، حتی به من دست نمیزنه!!!
-...

اینها مواردیه که مستقیما باهاشون برخورد کردم، از این مثالها فراوونه. دیگه صداقت، اعتماد، شرافت و ... بهائی نداره، چیزی که فراوونه دروغه. همه میگند ده سال هم دوست یا نامزد باشی‌، نمیتونی کسی‌ رو بشناسی مگر اینکه زیر یک سقف زندگی‌ کنی‌. آخه زیر یک سقف رفتن هم که به این راحتی‌ نیست، وقتی‌ میری زیر یک سقف که دیگه همه امضاها رو دادی و همه چیز تموم شده. آخه، شناخت به چه قیمتی!

هیچ نظری موجود نیست: