۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

فرزند خوانده!

با سر و صدا و شیطنت شون، توجهم بهشون جلب شد. شاد بودند و بی‌ خیال، همه چیز رو به مسخره گرفته بودند و بلند می‌خندیدند. پسر بزرگتر بلوند و چشم آبی‌، حدوداً ۱۴ ساله، یک کلاه تابستونی زنونه که گل صورتی‌ جیغی کنارش هست رو گذاشته رو سرش و بلند میگه: «ماما، پاپا، من این کلاه رو برای پلاژ میخوام، به من میاد ؟» بقیه بلند میخندند و سر به سرش میگذارند. شادی و سر حالیشون من رو هم شاد میکنه، خودم رو به تماشای لباس ها مشغول می‌کنم ولی‌ همه حواسم به اونهاست. دختر بزرگتر، تقریبا ۱۲ سالشه، سیاه به رنگ شب، با موهای وزوزی که همه رو با کشهای رنگی‌ ریز ریز بافته، دندونهای سفید به رنگ برف تازه، زیبا، جذاب ( من عاشق سیاه پوست هام!!!)، یک پیراهن قرمز تند رو میپوشه ومیاد جلوی پدر و مادرش و به سبک شکیرا میرقصه. دو تا بچه کوچیکتر، یک دختر بچه ۸-۷ ساله چشم بادومی با رنگ مهتابی کدر، آرومه و فقط میخنده. و دومی یک پسر بچه ۳-۲ ساله تپل چینی‌ با لپ‌های آویزون و چشمهایی که وقتی‌ میخنده فقط یک خط ازشون باقی‌ میمونه، تو کالسکه سواره و با شادی و شیطنت خواهر برادرهاش دست میزنه و از سر شوق جیغ میزنه. فروشگاه رو رو سرشون گذاشتند. پدر مادرشون یک خانم و آقای ۵۵ -۵۰ ساله کانادایی، قد بلند، بلوند و چشم آبی‌ با صورتهای آروم، مهربون و متبسم. به حرکات بچه‌ها نگاه میکنند،به انتخاب هاشون نظر میدند ، به شیطنت‌هاشون میخندند، گاهی‌ خودشون هم با آنها همراهی میکنند !!! ظاهراً فقط بچه اول ، بچه خودشونه و ۳ تای دیگه رو به فرزندی قبول کردند. هر کدوم هم از یک نژاد و از یک سر دنیا. در ظاهر که هیچ فرقی‌ بینشون نمیگذاشتند.

اینجا به فرزندی قبول کردن بچه خیلی‌ متداوله، بیشتر هم از کشورهای آفریقایی و آسیایی.

یک سالی‌ هست که من هم دارم به این مساله فکر می‌کنم، هنوز تصمیم جدی نگرفتم و یک فکر خامه، ولی‌ کمی‌ که درسم سبکتر بشه بیشتر روش فکر می‌کنم و تصمیمم رو میگیرم. بالاخره این بچه‌های بی‌ سرپرست یا بد سرپرست، به دنیا اومدند و به خونواده نیاز دارند . دیگه هم که نمیتونند برگردند سر جای اولشون.خب فکر می‌کنم بتونم حد اقل به یکیشون یک زندگی‌ خوب و نرمال همراه با عشق و محبت مادرانه بدم! دلم نمیخواد این رو بگم ولی‌ متاسفانه به خاطر برخورد مردممون تا این حد میدونم که مامان یک دختر سیاه پوست و یا یک پسر بلوند و چشم آبی‌ نمیخوام بشم. نه به خاطر خودم که به خاطر خودشون . بالاخره من یک روز بعد از تموم شدن درسم برمیگردم ایران، با توجه به فرهنگمون نمیخوام که اذیت بشند...دختر سیاه و پسر خوشگل، نه!!!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

پروین عزیزم
عین نوع دوستی است
ولی در ایران هم بسیار کودل بی سرپرست داریم
موفق باشی

روزهای پروین گفت...

ناشناس عزیز، سرپرستی کودک در ایران به خاطر قانون‌های دست و پاگیرش سخت تره واگر نه ملیت برام مهم نیست. مهم فراهم کردن یک محیط امن و پر مهر برای یک کودکه.