۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

آرزو!

ساک خالی خرید دستم بود و از پله ها می رفتم پایین، یک لحظه از دلم گذشت که چه خوبه که موقع برگشتن هم همین قدرسبک باشه و حملش راحت. وقتی رسیدم به فروشگاه ، تعطیل بود (به مناسبت عید پاک).در حال برگشت یاد آرزویی که از دلم گذشته بود افتادم و بلند خندیدم، روم رو کردم به آسمون و می گم : ناقلا خدا! بعضی آرزوها رو چه زود برآورده می کنی!!!! حالا اگر کلی دعا می کردم که در این روز آفتابی وزیبا که پرم از احساسات خوب ، شاهزاده سوار بر اسب سفید رو ببینم، باز هم به این سرعت اجابت می کردی؟؟؟!!!!

۱ نظر:

رضا گفت...

نوشته هات خيلي خوبه. دوستشون دارم